پسرکی 5 ساله شدی بودی ان روز
دست مردانه ات در دست من بود
با شرمی زیبا گاهی سرت را بلند میکردی
و نگاهم میکردی لبخندت مال من بود
چقدر هوس بوسیدنت را داشتم زیبا
دستت از دستم رها شد دویدی جلوتر از من اغوشت را برایم باز کردی
چقدر هوس دویدن و گم شدن در اغوشت را داشتم
تا برسم ب اغوشت افتادی روی زمین
زمین خیس بود
ت را چ شد
رویای من
هیییییی
آه
age:FA'^p<pEBan>
اتشم میزند خاطره ان صبح ک زار زدم پیشت بلندم کردی سرم را روی سینه ات گذاشتی
آااااه یادم نیس چقدر هق هق کردم تا دستت را لای موهایم بردی و سرم را بلند کردی
پشت ت ب افق بود و روی من ب افق
مهر داغ لبهایت را روی پیشانیم گذاشتی و گفتی هیسسسسس
بگذار اخرین رویایم را بچشم
ت در چشمان من دمیدن افتاب را دیدی
سینه ام داغ ت را دارد اری داغ خود خود ت را