negin:-
پسندها
2,800

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • تمام سپاسم ازان تو که بمن هیج نیازی نداشتی اما فراموشم نکردی
    مثل همیشه برای "تـــــــــو" ... مینویسم...

    "تـــــــــو" ...

    به نیت هرکه دوست داری ..

    ... بخوان ...

    تمـام شــهر از بـس عاشـقی کـردنـد قهـارنـد ...

    مـن امــــا هنوز ..

    نـاشـیانـه دوســتت دارم !

    باردگر نامه تو بازشد

    نام خدا زيور آن نامه بود

    سطربه سطرش همه دلداگيست

    عطر جوانمردي وآزادگيست

    عطر تو در نامه چها ميكند

    غارت جان و دل ما ميكند

    ازغم خود جان مرا كاستي

    بار دگر حال مرا خواستي

    بي تو چه گويم كه مرا حال نيست

    مرغ دلم بي تو سبكبال نيست

    هرچه كه خواندم دل تو تنگ بود

    حال من و حال تو همرنگ بود

    بي تو از اين خانه دل شاد رفت

    رفتي و باز آمدن ازياد رفت

    هركه سر انگشت به در مي زند

    جان و دلم بهر تو پر ميزند

    بي تو مراروز طلايي نبود

    فاجعه بود اين كه جدايي نبود

    چون به نگه نقش تو تصوير شد

    اشك من از شوق سرازير شد

    برسر هر واژه گلي ريختي

    شوق و غمم را به هم آميختي


    بردل من مژده ز سوي تو داشت

    هرسوخنت چون سخن يوسف است

    بوي خوش پيرهن يوسف است

    من ز غمت خسته كنعاني ام

    بي تو گرفتار پريشاني ام

    مهر تو چون باد بهاري بود

    دردل من مهر تو جاري بود
    دست بالا بردم

    تا که دستان پر از خواهش من را شاید

    مهر او در یابد

    بارها خوانده ام او را اما

    او مرا می شنود؟

    و میان همه هستی بی پایانش

    او مرا می بیند؟

    در جهانی که هزاران مه و خورشید در آن ناچیزند

    ذره را راهی هست؟
    ...

    بارش ابر سپید

    تاری پنجره وهم مرا می شوید

    کهکشانی به دل پنجره ام جای گرفت

    و خدایی به دل کوچک من

    قاصدی در راه است

    و پیامی از نور

    می توانی که بخوانی تو مرا

    من تو را می شنوم می بینم

    میل جاری شده در خواندن تو

    پاسخ ماست

    رود با میل خودش جاری نیست

    جذبه مهر فرا خوانده ز دریا

    سبب جاری رود

    دست خالی مرا نور اجابت پر کرد

    چشم نمناک مرا

    گریه شوق......
    ای کاش نقاش چیره دستی بودم

    تا لحظات با تو بودن را در تابلویی می کشیدم

    و به هنگام دلتنگی به آن می نگریستم .

    ای کاش شاعر بودم

    تا لحظات خوب با تو بودن را در شعری می گنجاندم

    و به هنگام دلتنگی آن را می خواندم .

    ولی حال که هیچ یک از اینها نیستم فقط میتوانم بگویم :

    دوستت دارم...



    چرا ز هم بگريزيم ، راهمان که يکي است

    سکوتمان،غممان،اشک وآهمان که يکي است



    چرا زهم بگريزيم؟ دست کم يک عمر

    مسير ميکده وخانقاهمان که يکي است



    تو گر سپيدي روزي ومن سياهي شب

    هنوز گردش خورشيد وماهمان که يکي است



    تو از سلاله ليلي من از تبار جنون

    اگر نه مثل هميم اشتباهمان که يکي است



    من وتو هردو به ديوار ومرز معترضيم

    چرا دو توده ي آتش؟گناهمان که يکي است



    اگر چه رابطه هامان کمي کدر شده است

    چه باک؟ حرف وحديث نگاهمان که يکي است



    از لب پنجره ام میگذری ...!!!

    رد پایت پیداست ...

    باغچه ام پر گل شده است ....

    اطلسی می خندد ...

    چمن و سبزه چه نازی دارند ...!!!

    وقتی از پنجره ام میگذری ...
    شبی این غصه صبرم را برانگیخت

    که طاق طاقتم بر دل فـــرو ریخت

    کسی تفســــــیر اشکم را نفهمید

    ز سیلابش دلم ویرانه گـــــــــردید

    رَوَم روزی به شــــــــــهر قاصدکها

    شَـــــــــــوَم سنگ صبور شاپرکها

    روم آنجا که شهرش آسمانیست

    غـــــــروب خاطراتش ارغوانیست

    بیا با من درین ره همـــسفر باش

    شریک لحظه های پر خطــر باش

    تو ای فـــانوس تنهایی شـــــــبها

    مــــنم طــــــــــــوفان بیا آرام دریا


    merci khobam dar havali dele man qami sangine mikonad ke tanha mitavanam sokot konam shaiad dobare delam shad shavad vali ta an roz bar labanam mohre sokot mizanam ta kasi nafahmad dardam ra pas napors akhar tanha sokot khaham kard an ham be talkhe hata negaham ra midozdam, khoshhal misham gahe behem sar bezani
    سلام خوبی
    عزیزم من دیگه نوشتن برای همیشه گذاشتم کنار و دیگه تو تایپک نمیام
    اگه دوست داشتی برام شعر بذار بهت جواب میدم
    راستی لطفا تایپک من به دوستات معرفی کن
    سپاسگذارم
    چشمان‌ات راز ِ آتش است.



    و عشق‌ات پيروزي‌ي ِ آدمي‌ست
    هنگامي که به جنگ ِ تقدير مي‌شتابد.


    و آغوش‌ات
    اندک جائي براي ِ زيستن
    اندک جائي براي ِ مردن




    و گريز ِ از شهر






    که با هزار انگشت






    به‌وقاحت





    پاکي‌ي ِ آسمان را متهم مي‌کند.


    کوه با نخستين سنگ‌ها آغاز مي‌شود
    و انسان با نخستين درد.


    در من زنداني‌ي ِ ستم‌گري بود
    که به آواز ِ زنجيرش خو نمي‌کرد ــ
    من با نخستين نگاه ِ تو آغاز شدم.
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا