کاظم2020
پسندها
6,270

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • زیبایی ها را چشم میبیند

    و مهربانی ها را دل...

    چشم فراموش میکند

    اما دل ،هرگز...

    پس تا زمانی که

    دل زنده است..

    فراموش نخواهی شد..:smile:
    ســــلام ،شــبتـــون بــخیر....خــوبـــــــــــــــــــــ.......هستـــــــــین؟:D
    http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/406806-حلالیت?p=5594525#post5594525
    دلتنگی عین یه جای شکستگی روی عینک آدمه
    هر جا نگاه می کنی می بینیش
    نمی خواهم بجز من دوست دار دیگری باشی
    نمی خواهم برای لحظه ای حتی به فکر دیگری باشی
    نمی خواهم صفای خنده ات را دیگری بیند
    نمی خواهم کسی نامش به لبهای تو بنشیند نمی خواهم به غیرازمن بگیرد دست تودستی
    نمی خواهم کسی یارت شود در راه این هست
    چقدر دلم هوايت را ميكند!
حالا كه ديگر
هوايم را نداري...
    فراموش كردنت برايم مثل آب خوردن بود !!!
    از همان آبهايي كه مي پرد توي گلو و سالها سرفه ميكنيم ....
    تــو رفـتـن رو ازم خواستي.

    يه روز قلبم و پس دادي.

    واسم سخت بود كه تنها شم.

    مهم اينه كه تو شادي....

    تو خوشبختي و آرومي.

    با عشقي كه خودت خواستي.

    چقدر شيرين دنياي.

    كسي كه عاشقش هستي.

    چه خوشحالم كه ميبينم تو خوشبختي.

    با اينكه ميگذره روزام به هرسختي.

    چه خوشحالم كه مي بينم تو قلبت غصه ها مردن.

    با اينكه چشماي عشقت منو از خاطرت بردن.

    هميشه آرزوم بودي ولي حالا يه رويايي.

    يه جور عادت شده واسم شباي سرد تنهايي.

    ميدونم خنده ميميره روي لبهاي پژمردم.

    تو شرابي و من

    بي تو هميشه سرد و افسردم.

    چه خوشحالم كه ميبينم تو خوشبختي.

    با اينكه ميگذره روزام به هرسختي.

    چه خوشحالم كه مي بينم

    تو قلبت غصه ها مردن.

    با اينكه چشماي عشقت

    منو از خاطرت بردن
    و من تردید داشتم که با نبودنت آرام می شوم یا با بودنت خوشبخت؟
    و حتی شک داشتم که آرامش را می خواهم یا خوشبختی را!
    و هنوز دست و پا میزنند
    ذهن خسته ام…
    قلب درمانده ام…
    چشمان بهت زده ام…
    حرف هایم این روزها سر و ته ندارد!!
    به تو عادت کرده بودم
    ای به من نزدیک تر از من
    ای حضورم از تو تازه
    ای نگاهم از تو روشن
    به تو عادت کرده بودم
    مثل گلبرگی به شبنم
    مثل عاشقی به غربت
    مثل مجروحی به مرهم
    لحظه در لحظه عذابه
    لحظه های من بی تو
    تجربه کردن مرگه
    زندگی کردن بی تو
    من که در گریزم از من
    به تو عادت کرده بودم
    از سکوت و گریه شب
    به تو حجرت کرده بودم
    با گل و سنگ و ستاره
    از تو صحبت کرده بودم
    خلوت خاطره هامو
    با تو قسمت کرده بودم
    خونه لبریز سکوته
    خونه از خاطره خالی
    من پر از میل زوالم
    عشق من تو در چه حالی؟
    مقصر نبودی


    عاشقی یاد گرفتنی نیست


    هیچ مادری گریه را به کودکش یاد نمی دهد


    عاشق که بودی


    دستِ کم


    تشری که با نگاهت می زدی


    دل آدم را پاره نمی کرد.


    مهم نیست


    من که برای معامله نیامده ام


    اصل مهم این است


    که هنوز تمام راه ها به تو ختم می شوند


    و نوشتن .فقط بهانه ای است که با تو باشم


    اگر چه این واژه های نخ نما قابل تو را ندارند .
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا