raha122
پسندها
313

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • گلوی آدم را

    باید گاهی بتراشند

    تا برای دلتنگی های تازه جا باز شود.

    دلتنگی هایی که جایشان نه در دل

    که در گلوی آدم است

    دلتنگی هایی که می توانند آدم را خفه کنند. .
    ♥میخواستم بهت بگم چقدر پریشونم♥

    ♥دیدم خودخواهیه دیدم نمیتونم♥

    ♥تحمل میکنم بی تو به هر سختی♥

    ♥به شرطی که بدونم شاد و خوشبختی♥

    ♥به شرطی بشنوم دنیات آرومه♥

    ♥که دوسش داری از چشمات معلومه♥

    ♥یکی اونجاس شبیه من یه دیوونه♥

    ♥که بیشتر از خودم قدرتو میدونه♥

    ♥چی کار کردی که با قلبم به خاطر تو بی رحمم♥

    ♥تو میخندی چه شیرینه گذشتن تازه می فهمم♥

    ♥تو رو میخوام تموم زندگیم اینه♥

    ♥دارم میرم ته دیوونگیم اینه♥

    ♥نمیرسه به تو حتی صدای من♥

    ♥تو خوشبختی همین بسه برای من...♥
    دلــم برای کسی تنــگ است
    که آمــد...
    نمــاند...
    و رفـــت .....
    و پــایــان داد به هــرچه داشتــــــم...
    باران که می بارد دلم برایت تنگ تر می شود
    راه می افتم
    بدون چتر
    من بغض میکنم ، آسمان گریه ...
    نمی خواهم بجز من دوست دار دیگری باشی
    نمی خواهم برای لحظه ای حتی به فکر دیگری باشی
    نمی خواهم صفای خنده ات را دیگری بیند
    نمی خواهم کسی نامش به لبهای تو بنشیند نمی خواهم به غیرازمن بگیرد دست تودستی
    نمی خواهم کسی یارت شود در راه این هست
    ﺫﻫﻨﻢ ﻓﻠﺞ ﻣﯽ ﺷـــــﻮﺩ… ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻤﺖ ﻭ ﺗﻮ ﺣﺘﯽ ﻧﻤﯿﮕﻮﯾﯽ ﺟـــــــــﺎﻧﻢ .....
    فـرض کـن بــه عـکــاس بـگـویــــــــم :


    تـارهـای سـپـیــــــد را سـیــاه کـنـــــــد.....


    و چـیـــــن و چـروك هـا را مـاسـت مـالـــــــی...


    و حـتـی از آن خـنـده هـا کـه دوسـت داری بـرایـم بـکـارد،


    بـاز هـم از نـگـاهـــــــــم پـیـداسـت چـقــــدر ...


    بـه نــبـــودنـــت خـیـره مـــانــــــده ام...
    دلم برای یک نفر تنگ است....
    نه میدانم نامش چیست...و نه میدانم چه می کند...
    حتی خبری از رنگ چشم هایش هم ندارم....
    رنگ موهایش را نمی دانم....
    لبخندش را ...فقط میدانم که باید باشد و نیست
    آنكه دوستش داشتم آدم باگذشتي بود((حتي ازمن هم گذشت ))
    کم کم تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست
    و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت.
    اینکه عشق تکیه کردن نیست
    و رفاقت، اطمینان خاطر
    و یاد میگیری که بوسه ها قرارداد نیستند
    و هدیه ها، عهد و پیمان معنی نمیدهند.
    و شکستهایت را خواهی پذیرفت
    سرت را بالا خواهی گرفت با چشمهای باز
    با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه
    و یاد میگیری که همه ی راههایت را هم امروز بسازی
    که خاک فردا برای خیال ها مطمئن نیست
    و آینده امکانی برای سقوط به میانه ی نزاع در خود دارد
    کم کم یاد میگیری
    که حتی نور خورشید میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری.
    بعد باغ خود را میکاری و روحت را زینت میدهی
    به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.
    و یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی…
    که محکم هستی…
    که خیلی می ارزی.
    و می آموزی و می آموزی
    با هر خداحافظی
    یاد میگیری...
    فکرش را بکن!
    يک روز مي آيي
    و مي بيني نه من هستم؛
    نه اين کلمات...
    دیگر کمتر اشک میریزم
    دارم بزرگ میشوم
    یاسنگ
    خدا میداند...
    ماندم و باور نکردی ، ماندی و در حقم بی محبتی کردی ، رفتی و شکستم
    دوباره آمدی و من شکسته لحظه ای شکفتم ، دوباره پرپرم کردی ، ریشه ام را از جا کندی و راحتم کردی….راه خودت را برو ، کاری به کار دلم نداشته باش
    بیش از این مرا خسته نکن ، مرا بازیچه آن قلب نامهربانت نکن
    دیگه طاقت ندارم ، صبرم تمام شده و دیگر نای اشک ریختن ندارم
    ماندم و باور نکردی ، ماندی و در حقم بی محبتی کردی ، رفتی و شکستم
    دوباره آمدی و من شکسته لحظه ای شکفتم ، دوباره پرپرم کردی ، ریشه ام را از جا کندی و راحتم کردی….
    نه خودت را میخواهم ، نه خاطره هایت را ، برو که عشقت را گذاشتم زیر پا
    گرچه هنوز برای دلم عزیزی ، گرچه گهگاهی هوس بودنت را میکنم ، به سراغم نیا که دوباره دلم را نفرین میکنم
    راه خودت را برو ، بی خیال من شو ، نه قلبم به درد تو میخورد نه احساسم ،اگر بازی را شروع کنم دوباره میبازم
    دیگر عشقت برایم رنگ و رویی ندارد ، آغوشت را باز نکن که جز هوس لذتی ندارد…
    نه افسوس گذشته را میخورم ، نه حسرت آینده را ، دلم میسوزد که چرا قلبم را فدا کردم در این راه
    راهی که مال من و تو نبود ، اگر هم خودم خواستم ، جنس تو از عشق نبود
    میدانم ؛
    دیگر برای من نیستی !
    اما ….
    دلی که با تو باشد این حرفها را نمیفهمد..
    میدانم ؛
    دیگر برای من نیستی !
    اما ….
    دلی که با تو باشد این حرفها را نمیفهمد..
    فراموش كردنت برايم مثل آب خوردن بود !!!
    از همان آبهايي كه مي پرد توي گلو و سالها سرفه ميكنيم ....
    هنوز حرف می زنم♥♫هنوز راه می روم


    به سمت جای خالیت ♥♫ به اشتباه می روم


    هنوز هم به عکس تو سلام می کنم ولی


    بدون هیچ پاسخی دوباره راه می روم


    هنوز ماجرای ما سر زبان مردم است


    به هر طرف که می روم ♥♫ پر اشک و آه می روم


    تو نیستی هنوز من ♥♫ به یاد با تو بودنم


    به کوچه می روم به این ♥♫ شکنجه گاه می روم


    هـنــوز هــم بـرای تـو پـُـر از دلـیـل بـودنــم


    همین که حرف می زنم ♥♫ همین که راه می روم
    خدايا اين بند دل آدم کجاس که گاهي... با يه اسم ؛ يه لبخند ؛ يا حتي يه " نگاه " ! ...پاره ميشه؟
    کاش آدم ها یکم جرات داشتن …
    گوشی رو برمیداشتن و زنگ میزدن و میگفتن :
    ببین ؛ دلم واست تنگ شده ،
    واسه هیچ چیز دیگه ای هم زنگ نزدم …
    دوباره پاییز…
    اما نه "فصل خزان" زرد!
    دوباره پاییز…
    اما نه فصل اندوه و درد!
    دوباره پاییز…
    فصل زیبای سادگی…
    دوباره پاییز، موسم شدید دلدادگی!
    پاییزت قشنگ...♥
    اصلا مهم نیست، ترکیدن تاول ِ خاطرهای تلخ...و پخش شدنش روی تمام وجودت.
    مهم مرهمی ست که تا همیشه همراهی ات میکند، برای بستن ِ زخم.
    دیدی بی من داری میری
    دیدی قولاتو شکستی
    دیدی راست گفتم عزیزم
    دیدی چشمامو نخواستی
    دیدی حتی یه دقیقه نمیمونی دم رفتن
    دیگه خسته شدم آخه
    بس که قلبمو شکستن
    دیدی رفتی …
    دیدی میگفتم یه روز میری
    دیدی دوسم نداری
    دیدی میگفتم من عاشق ا م ولی تو کم میاری
    دیدی میگفتم یه روز میاد میری که برنگردی
    تو که میخواستی بری چرا منو دیونه کردی
    چرا دوسم نداری؟ …
    دیدی اشکام روی گونه ام میریزه چیزی نگفتی
    دیدی راحت اینو گفتی داری از چشام میافتی
    دیدی چشم یه غریبه چجوری دل تورو برد
    دیدی رفتی و یکی موند تو نبودنت کم آورد
    دیدی رفتی …
    دیدی دلت جای من نبود دیدی ازم گذشتی
    داره حالا باورم میشه منو دوسم نداشتی
    دیدی چه آسون و بی هوا یهویی دل بریدی
    دیدی دلم تیکه پاره شد آخه اینم ندیدی
    دیگه دوسم نداری
    دیدی میگفتم یه روز میری
    دیدی دوسم نداری
    دیدی میگفتم من عاشق ا م ولی تو کم میاری
    دیدی میگفتم یه روز میاد میری که برنگردی
    تو که میخواستی بری چرا منو دیونه کردی
    چرا دوسم نداری؟ ….
    با همه داغ که از گردش دوران دارم
    من به زیبایی این زندگی ایمان دارم
    جویباریست گل آلود ولی میدانم
    صاف خواهد شد
    من این نقش به چشمان دارم
    آخییییییییییییی رنگ آبیییییییییییی یادش بخیر
    ...
    من بنفش بودم !!!!
    ...
    درآغوش توام
    آرام و بی صدا
    به زمزمه زیبای عشق گوش سپرده ام
    كه لبریز میكند
    احساسم را از خواهش و نیاز
    تــو رفـتـن رو ازم خواستي.

    يه روز قلبم و پس دادي.

    واسم سخت بود كه تنها شم.

    مهم اينه كه تو شادي....

    تو خوشبختي و آرومي.

    با عشقي كه خودت خواستي.

    چقدر شيرين دنياي.

    كسي كه عاشقش هستي.

    چه خوشحالم كه ميبينم تو خوشبختي.

    با اينكه ميگذره روزام به هرسختي.

    چه خوشحالم كه مي بينم تو قلبت غصه ها مردن.

    با اينكه چشماي عشقت منو از خاطرت بردن.

    هميشه آرزوم بودي ولي حالا يه رويايي.

    يه جور عادت شده واسم شباي سرد تنهايي.

    ميدونم خنده ميميره روي لبهاي پژمردم.

    تو شرابي و من

    بي تو هميشه سرد و افسردم.

    چه خوشحالم كه ميبينم تو خوشبختي.

    با اينكه ميگذره روزام به هرسختي.

    چه خوشحالم كه مي بينم

    تو قلبت غصه ها مردن.

    با اينكه چشماي عشقت

    منو از خاطرت بردن
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا