باغبانی پیرم که به غیر از گلها از همه دلگیرم
کوله ام غرق غم است ادم خوب کم است
عده ای بی خبرند ,عده ای کوروکرند,اندکی هم پکرند
و میان رفقا عده ای مثل شما تاج سرند
دیریست
دیریست دلم گرفته باران
اشکم که ز غم سرشته باران
چندیست اسیر دست اویم
بر لوح دلم نوشته باران
باران دل من چو راز دارد
از او طلب نیاز دارد
آن ماه سفر کرده ی دیروز
مرغیست خموش و ناز دارد
باران به دلم غمی نشسته
من بال و پرم ولی شکسته
باران مه من چه حال دارد؟؟؟
این دل ز تو هم سوال دارد
بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی درد مند را
شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده ی سر در کمند را
بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت
اندوه چیست، عشق کدامست،
غم کجاست
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمریست در هوای تو از آشیان جداست
دلتنگم،
آنچنان که اگر بینمت
به کام خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت
تو آسمان آبی آرامو روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو
یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب
بیمار خنده های توام ،
بیشتر بخند خورشید آرزوی منی ،
گرم تر بتاب