mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • چقدر دلم میخواهد

    جایی باشم که خاکش بوی روییدن دارد

    و هوایش عطر شکفتن

    چقدر دلم میخواهد

    با نسیم در آمیزم و با رود جاری شوم

    و نجوا کنم سکوت برکه را

    چقدر دلم میخواهد

    پرنده باشم و پرواز کنم

    و جشن بگیرم حضور گرم امید را

    چقدر دلم میخواهد..........................
    چقدر دلم میخواد

    سربکشم نگاه تو

    یا برسم به آسمون دل تو

    زنده کنم اونهمه یاد و خاطره
    اندیشه هایم به هر سو میرود و پرواز میکند در دشستان واژه ها

    و ترنم کلام تورا میجوید از لابه لای رنگهایی که رنگ تعلق دارد

    مهر را نثارت میکنم که در عمق لحظه های من تازه شوی و

    جامی را که از شرنگ نگاه تو لبالب است
    حالم را پرسیدند

    ،گفتم رو به راهم

    نمی دانند رو به راهی هستم که

    تو رفتی....
    شــعرم

    چـــهل تــکه ی ِ زیبــایی ست

    هــرجا واژه کـــم آمد

    نـــام تو را

    وصــله کرده ام .

    .
    از دســتان ِتو

    رهــا شد َم

    افتـــاد َم در دســـتان ِ باد

    و اینــگونه

    سالهاست خانه به دوُشــم

    .
    .
    گــم شــده ام در تو وُ

    پیــدا میشـــوم از تو

    در تـــکرار واژه ی نـــامت

    و هیـــاهـــوی پاکی

    به تــقدس مـــرامت

    دســـتی پـــیدا شــد

    که من ِ من را بردارد

    باخـــود ببرد وُ

    جایش عــشق وُ چـــشم تورا

    بـــگذارد
    وقتی در ایوان دلتنگی‌هایت می‌نشینی

    وقتی که پشت یک پنجره بارانی بی‌هوا شاعر می‌شوی...

    وقتی دیگر کسی برای شنیدن جمله‌هایت به اندازه لحظه‌ای فرصت نمی‌گذارد...

    کسی که شب دلتنگی را با او می‌توان قسمت کرد.

    نگاهت را از سنگفرشهای خیس و سرد کوچه‌های باران‌زده جدا کن.

    تا چه وقت می‌خواهی یاسهایت را به ساقه گلهای گلدان‌های اتاقت پیوند بزنی؟

    تا چه وقت می‌خواهی در کوره راههایی که برای خودت ساخته‌ای قدم برداری؟

    می‌توان از تاریکی‌ها گذشت می‌توان خود را در کوچه‌های سبز دوباره یافت.

    یک نفر هست یک نفر که تا خواب دوباره چشمهایت با توست.

    شب دلتنگی‌هایت را با او قسمت کن........تنها با او!!!

    کسی هست که می‌شود به او پناه برد.
    دلتنگی های آدمی را، باد ترانه ای می خواند

    رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد

    و هر دانه ی برفی به اشکی ناریخته می ماند

    سکوت سرشار از سخنان ناگفته است

    از حرکات ناکرده
    اعتراف به عشق های نهان

    و شگفتی های بر زبان نیامده

    در این سکوت حقیقت ما نهفته است

    حقیقت تو و من
    تو آیا قاصدک‌های رها را دیده‌ای هرگز،

    که از شرم نبود شاد‌پیغامی،

    میان کوچه‌ها سرگشته می‌چرخند؟

    نپرسیدی چرا وقتی که یاسی، عطر خود تقدیم باغی می‌کند

    چیزی نمی‌خواهد
    من از این دنیا چی میخوام دو تا صندلی چوبی

    که منو تو رو بشونه واسه گفتن خوبی

    من از این دنیا چی میخوام یه وجب زمین خالی

    همون قدر که یک اتاقک بشه خونه خیالی

    من از این دنیا چی میخوام یه جعبه مداد رنگی

    بکشم رو تن دنیا رنگ خوبی و قشنگی

    من از این دنیا چی میخوام دو تا بال برای پرواز

    برم تا روز تولد, برسم به فصل آواز

    برم پیش بچه هایی که یه لقمه نون ندارن

    که یه شب با یه دل سیر چشاشونو هم بذارن

    بگم غصه ها سر اومد, گریه بس که بهتر اومد

    گریه بس که بهتر اومد...
    ماه من غصه چرا؟؟آسمان را بنگر، که هنوز

    بعد صدها شب و روزمثل آن روز نخست

    گرم و آبی و پر از مهر به ما می‌خندد… یا زمینی را که دلش از سردی شب های خزان

    نه شکست و نه گرفت!بلکه از عاطفه لبریز شد و

    نفسی از سر امید کشید!و در آغاز بهار،

    دشتی از یاس سپید،زیر پاهایمان ریخت

    تا بگوید که هنوز،پر امنیت احساس خداست… ماه من غصه چرا؟؟تو مرا داری و من هر شب و روز،

    آرزویم همه خوشبختی توست…
    بعضی وقتا چشمام به قلبم حسودیشون میشه

    چون تو همیشه تو قلبمی ولی از چشمام دوری
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا