اله باهوش
-
سهراب گفتی: چشمها را باید شست.....شستم ولی!
گفتی جور دیگر باید دید......دیدم ولی!
گفتی زیر باران باید رفت......رفتم ولی!
او نه چشم های خیس و شسته ام را نه نگاه دیگرم را
هیچکدام را ندید
فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت:
دیوانه باران زده....
این شیه اخه نفشتی برادر من؟!!!!!!!!!!!!
سرخپوستی که زنشو بکشه غذاش بکنه از عهد هجر هم عقب تره دادا!
خدافظ
نگرفتم منظورتو!
اصنش خوشم نیمدش!
حالا اگه باباهه جلو یه آینه میرسید چی؟!
نچ ... قضیه چیه؟
چجوری نابودش میکنی اونوقت؟!
من همیشه لطف داشتم ...
فقط توقع زیادی اعصابم بهم میریزه
اندازه بقیه دوستام ...
.....
حیف که دم دستم نیستی ...
خو پسر خوب، گیر بیخود نده که آدم اینجوری نگه!
دیگه هم از این حرفا نزن!
اعصاب واسه آدم نمیذاری ها!
-----
*****
ببخشید ... چه ربطی داشت؟!
بد بد بد بد بد بد بد!
.
الان از اون دستورای پیمانکاری بودا
خو اگه زشت بود به من چه!
خدا نکنه ...
ببین بچه خوبیم عکسشو عوض کردن!
کارا سخت سخت میخوای خو
خدا نکنه دیوونه شی
چرا اینقده عصبانی هستی خو ... بیا!
مگه میشه آدم خودشو به کوچه هم بزنه؟
خو آخه من چیکا کنم خو!
چرا آخه؟!!!!!!!!!!!!!!
سلام
قهری؟!
باشه بلو نوش جان
منم بلم چاهی بخولم هه کوچلو سرم درد میتونه
راستی اگه شوخی کردم به دل نگیلا
روز خوش
بابای
چی چلا؟!
مگه قلاله چیزی باشه
از این شعلام برام نفلست بابام بفهمه دهوات میتونه ها -
بارگذاری...
-
بارگذاری...
-
بارگذاری...
