...با خودش فکر می کرد قبل از جبهه رفتن چه طور در این اتاقِ فانتزی نماز می خوانده است؟؟!!
در بین نماز وقتی به اولین سجده رسید، گریه اش گرفت...
نه مثل گریه های جبهه که مطبوع باشد و آدم را سبک کند!
در جبهه گریه ها عشقی بودند...
امّا در خانه گریه ها عقلی شده بودند!
وقتی در سجده طبق عادت خواست بگوید: "اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک"، قلبش ایستاده بود...
دیگر هیچ امیدی برای شهادت نمانده بود...
دعا فاصله ی عجیبی با محلّ اجابت گرفته بود...
معلوم نبود از فردا شب در سجده ها چه باید بگوید!!!!!
(ارمیا)
همینه...
پ.ن: ماشاء الله گلستانِ شهدایی شده پروفایلِ ما!! بهشتی، آوینی، همت، خرازی و علم الهدی و...!!! بذار برم دوربین بیارم "روایت فتح" ورژن جدید بسازم!!
در بین نماز وقتی به اولین سجده رسید، گریه اش گرفت...
نه مثل گریه های جبهه که مطبوع باشد و آدم را سبک کند!
در جبهه گریه ها عشقی بودند...
امّا در خانه گریه ها عقلی شده بودند!
وقتی در سجده طبق عادت خواست بگوید: "اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک"، قلبش ایستاده بود...
دیگر هیچ امیدی برای شهادت نمانده بود...
دعا فاصله ی عجیبی با محلّ اجابت گرفته بود...
معلوم نبود از فردا شب در سجده ها چه باید بگوید!!!!!
(ارمیا)
همینه...
پ.ن: ماشاء الله گلستانِ شهدایی شده پروفایلِ ما!! بهشتی، آوینی، همت، خرازی و علم الهدی و...!!! بذار برم دوربین بیارم "روایت فتح" ورژن جدید بسازم!!