خیلی جالبه قضیه ی لشکرِ کبریتها...شهیدانِ یک اتفاق!
گر گرفت و به تدریج خم شد، پشتِ کبریتِ شعله ورِ ما
روسیاهی به جا ماند و افتاد، فتنه ی شور و شر از سرِ ما
چوب بودیم و باروت بر سر، فکرِ فتحِ شبستانِ عالم
ناگهان انفجاری به پا کرد، اصطکاکِ جنون پرورِ ما
یک به یک، صف به صف، چیله چیله، کاری از دستمان برنیامد
عاقبت پرت شد رویِ هیزم، قوطیِ خالیِ لشکرِ ما!
ما خطر کرده بودیم اما، جنسِ کبریتِ ما بی خطر بود!!
باز تقصیرِ این سرنوشت است، مرگ بر چرخِ بداخترِ ما
دود بود و سیاهی و سازش، ما شهیدانِ یک اتفاقیم!
هیچ کس بد نگوید به دیروز، بد نگوید به خاکسترِ ما
آرزوهای برخاک مانده، پرده ی آخر این نمایش
همچنان میزند بال بر هم، "جوجه ققنوسِ" خوش باورِ ما!!
(حسن قریبی)
.
.
خدمتِ رفیق همیشه در صحنه ی پایه و تا حتی!! 4پایه ی خودمان!!