م
پسندها
412

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سلام
    میخام بچه هارو (هر کسی که میتونه باشه!) برای یک صدا شدن در ترویج حجاب متحد کنم.
    چطوره؟
    اونا از کجا باخبر شدن؟!:surprised: یا علی...حالا کروکی کجا؟
    یعنی 44 بیخیال؟؟
    نه مهشید...اول یونی!! بعد کروکی...بابا یونی گرم میشه نمیتونیم مستفیض بشیما...
    با کی؟!
    منم آره ولی آخرش یه حرکتی زدم که امت خندیدن تمومید رفت پی کارش![IMG]
    یه ذره از شیطنت دست برداری میشی این: یک فرشته ی بی خیال!!
    منم کلا اینم:[IMG]
    مهشید شعراش قشنگه...دوستش دارم! بازم واست میذارم.

    شباهتِ خاصی بین این اسمایل و خودم حس میکنم!! تو هم آیا؟؟!!!
    خیلی جالبه قضیه ی لشکرِ کبریتها...شهیدانِ یک اتفاق!

    گر گرفت و به تدریج خم شد، پشتِ کبریتِ شعله ورِ ما
    روسیاهی به جا ماند و افتاد، فتنه ی شور و شر از سرِ ما

    چوب بودیم و باروت بر سر، فکرِ فتحِ شبستانِ عالم
    ناگهان انفجاری به پا کرد، اصطکاکِ جنون پرورِ ما

    یک به یک، صف به صف، چیله چیله، کاری از دستمان برنیامد
    عاقبت پرت شد رویِ هیزم، قوطیِ خالیِ لشکرِ ما!

    ما خطر کرده بودیم اما، جنسِ کبریتِ ما بی خطر بود!!
    باز تقصیرِ این سرنوشت است، مرگ بر چرخِ بداخترِ ما

    دود بود و سیاهی و سازش، ما شهیدانِ یک اتفاقیم!
    هیچ کس بد نگوید به دیروز، بد نگوید به خاکسترِ ما

    آرزوهای برخاک مانده، پرده ی آخر این نمایش
    همچنان میزند بال بر هم، "جوجه ققنوسِ" خوش باورِ ما!!

    (حسن قریبی)
    .
    .
    خدمتِ رفیق همیشه در صحنه ی پایه و تا حتی!! 4پایه ی خودمان!!
    سلام گلی.چشم حتما.آخه الآن خونمون دربه داغونه.هنوز ای دی اس ال نخریدم.میخوایم خونمونو نقاشی کنیم...:cry:چکار کنم خب؟!
    تو اون گرما.یه امامزاده بود بالای کوه گفتن اونجا خوبه ، سرسبزه،برا نشستن خوبه.رفتیم دیدیم اصلا جایی برا نشستن وجود نداره!!خلاصه اون راه خاکی که برا بالارفتن
    از کوه طی کرده بودیم برگشتیم!!فقط میخندیدیم به وضع خودمونا.خوشبختانه کسی هم نبود که بخواد غر بزنه.داستان داشتیم ینی!دختر عمه و پسر عمه ام میگفتن
    تا کوچه های فرعی طالقانو زیرورو کردیم.همه جارو شناختیم دیگه!حالا شوهر دختر عمه ام میگفت بازم بیایم!!
    سلام جیییییییییییییگگگگگگگگگگگ گگررررررررررررممممممممممم مممم.خوبی؟
    ممنون از خوشامد گوییت!!خیلی قشنگ بود.
    خیلی خیلی زیاد دوستت دارم عسلم.راستی به وبلاگت هم سر میزنما.ولی همچنان نمیتونم کامنت بذارم!
    جات خالی دوشنبه (فردای عید فطر)با دختر عمه ام وشوهرش و پسر عمه ام و زنش رفتیم طالقان.آقا فقط خندیدیما!!ینی برا پیداکردن جاکل طالقانو بالا پایین کردیم
    من چرا هر چی واست مینویسم اشتباه میشه ؟؟فقط مال شوما اینجوری شده ها ویرایشم نمیشه!!!
    به قول ندا:خوبه آدم برای خودش بنویسه مخصوصا وقتی هیچ کس حوصله دری وری هاش رو نداره!



    "پرسیدم:حضرت استاد! کسب علم و معرفت آنچنان هم که می گویند، آسان و کوتاه نیست. چه باید کرد؟تبسم فرمود و گفت:عزیزم!راه را کوتاه و بار را سبک کنید. سبکبار باشید، تا آسوده راه روید. مسافت طولانی است و سخت دشوار.بار سنگین شما را باز می دارد از ادامه راه. بارتان را کم کنید. گناه نکنید و از معصیت دوری جویید تا بار سبک شود و مسافت کوتاه. برای کم کردن بار، گناه نکنید!"


    هیچ وقت فکر نمیکردم با دوکلام از زبون آیت الله بهجت آروم بشم!



    منبع متن پررنگ:کتاب ورق های آسمانی(پرسش های شما، پاسخ های آیت الله بهجت2)/محسن کمره ای زاده/انتشارات آخرین وصی/
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا