mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • لیلی و مجنون عصر جدید
    آه ای لیلی خوب و نازنین
    بنده هستم از دل و جان نوکرت
    گر موافق باشی میخواهم شوم
    با اجازه شوهر غم پرورت
    آه ای مجنون عاشق گوش کن
    عشق کافی نیست در این زندگی
    زین سبب اول به اینجانب بگو
    کار و بارت چیست در این زندگی؟
    هر سئوالی را که میخواهی بپرس
    من برای پاسخش اماده ام
    خواهی گر جویا شوی از شغل من
    مخلصت یک کارمند ساده ام
    گرکه می خواهی شوم روزی زنت
    باش فکر شغل پر پول و نکو
    بگذریم از شغل حالا یک کم از
    خانه و ماشین شخصیت بگو
    خانه و ماشین شخصی ام کجاست
    بنده فعلا آس و پاسم آس و پاس
    حرفی از عشق و رمانتیکی بزن
    جای اینجور حرفهای بی کلاس!
    خواب دیدی خیره ای مجنون من
    آتش خشم مرا روشن مکن
    با چنین شغل و چنین سرمایه ای
    فکر نامعقول زن بردن مکن!
    بر روی باغ شانه ات هر وقت اندوهی نشت

    در حمل بار غصه ات با شوق شرکت میکنم

    یک شادی کوچک اگر از روی بام دل گذشت

    هر چند اندک باشد با تو دو قسمت میکنم



    بیشمارند آنهایی که نامشان آدم است...
    ادعایشان آدمیت...
    کلامشان انسانیت...
    رفتارشان صمیمیت...

    حال،من دنبال یکی میگردم که...
    نه آدم باشد...
    نه انسان...
    نه دوست و رفیق صمیمی...

    تنها صاف باشد و صادق...
    پشت سایه اش خنجری نباشد برای دریدن...

    هیچ نگوید...
    فقط همان باشد که سایه اش میگوید....

    صاف و یکرنگ............
    راستی میشه ی کار دیگه هم کرد......
    من اینجا پیام میذارم شما هم همینجا ج منو بدید چطوره؟؟؟؟؟؟ بابا چقدر سلول خاکستری سوزوندم نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    خدایا…

    دهانم را بو کن…

    ببین، بوی سیب نمیدهد!

    من هیچ وقت حوایی نداشتم که برایم سیب بچیند!

    میدانی یک آدم بدون حوایش چقدر تنـــــــها میشود؟!

    میدانی محکوم بودن چقدر سخت است وقتی که گناهی نکرده باشی و حتی سیبی را نبوییده باشی؟!

    میدانی حوای بعضی از آدم هایت میگذارند و میروند؟!

    میدانی که میروند و جلوی چشم آدم، حوای دیگری میشوند؟! نمیدانی!

    تو که حوا نداشته ای هیچ وقت!

    ولی اگر میدانی و باور کرده ای خستگی ام را، این آدم را ببر پیش خودت…

    خسته ام از زندگی…

    دهانم را بو کن…!

    ببین بوی سیب نمیدهد…
    آدم ها!
    فقط آدم هستند...


    نه بیشتر!


    اگر بیشتر از آنچه هستند نگاهشان کنی


    آنها تو را می شکنند!


    و اگر کمتر از آن نگاهشان کنی تو آنها را شکسته ای!






    بین این آدمها!!!! باید فقط و فقط و فقط عاقلانه زندگی کنی


    نه عاشقانه
    دلم براي كسي تنگ است

    كه آفتاب صداقت را

    به ميهماني گلهاي باغ مي آورد

    دستهاي سپيدش را

    به آب مي بخشيد

    دلم براي كسي تنگ است

    كه چشمهاي قشنگش را

    به عمق درياي واژگون مي دوخت

    وشعرهاي خوشي چون پرنده ها مي خواند

    دلم براي كسي تنگ است

    كه همچو كودك معصوم

    دلش براي دلم مي سوخت

    و مهرباني را

    نثار من مي كرد

    دلم براي كسي تنگ است

    كه در شمال ترين شمال

    دنیاست

    و من دلم برایش

    تنگ است دلم براي كسي تنگ است

    كه آفتاب صداقت را

    به ميهماني گلهاي باغ مي آورد

    دستهاي سپيدش را

    به آب مي بخشيد

    دلم براي كسي تنگ است

    كه چشمهاي قشنگش را

    به عمق درياي واژگون مي دوخت

    وشعرهاي خوشي چون پرنده ها مي خواند

    دلم براي كسي تنگ است

    كه همچو كودك معصوم

    دلش براي دلم مي سوخت

    و مهرباني را

    نثار من مي كرد

    دلم براي كسي تنگ است

    كه در شمال ترين شمال

    دنیاست

    و من دلم برایش

    تنگ است
    اندیشیدن به تو گرانبهاترین سكوت من است

    طولانی‌ترین و پرهیاهوترین سكوت ....

    تو همیشه در منی مانند قلبِ ســــــــاده‌ام
    دوباره من و یک دنیا پر از خاطره
    دوباره دلم تنگ است
    به اندازه یک گل پژمرده
    به اندازه سوز و تب دشت باران خورده
    به اندازه اندوه مرغ قفسی
    دوباره صورتم نم اشک را حس کرد
    دوباره باران را به انتظار نشسته ام
    دوباره درد را به مدارا نشسته ام
    دوباره دل شوره را به دل نهفته ام
    دوباره می خواهم به سوی تو بیایم
    دوباره دلم هوای تو را کرده است
    کاش میشد همیشه از تو بنویسم
    کاش میشد همیشه با تو بمانم
    کاش میشد همیشه در تو طلوع کنم
    تا غروبت را به انتظار ننشینم
    کاش پرواز دوباره ها به اندازه ای کاش های دلم پر میگرفت
    طنین یادت در طپش قلب عاشقم را به نظاره منشین
    این دل از تو سخن میگوید
    بشنو تمام آنچه را که فریاد میزند
    در پس ثانیه های اضطراب
    در پس امواج خروشان بی دوامی
    سکوت من پر از صداست
    شنیدنی ترین سکوت های من نثار تو باد
    آن قدر پروانه وار است دلم که تنها تو را میخواند
    گوش به جانم بسپار
    میخوانمت به شوق جان
    تمام عاشقانه هایم از برای تو باد
    در این شب سرد
    تنها صدایی که از درون قلب خسته ام میشنوم
    سکوت عشق توست...
    ازتو،ازماجرای دلتنگی

    باتو،درابتدای دلتنگی

    ازنگاهی که سخت عاشق شد

    تاجنون،انتهای دلتنگی

    ودلی راکه عشق آتش زد

    ونشدخونبهای دلتنگی

    حرف های نگفته ای دارم

    آه.....ای آشنای دلتنگی

    یکشب ازشهرواژه های قشنگ

    آمدی پا به پای دلتنگی

    وهمان وقت من غزل گفتم

    وشدی همصدای دلتنگی

    وتو رفتی....وبازبا من ماند

    عشق این همنوای دلتنگی

    وای بر من،عطش سخت است

    هرم آب و هوای دلتنگی

    گوش کن صادقانه می گویم

    باتواز ماجرای دلتنگی

    شبی آهسته از کنارت رفت

    عابرکوچه های دلتنگی

    ونپرسیدی از کجا آمد...

    وکجا رفت نای دلتنگی

    وهمان وقت رفتو.....دیگر رفت

    رفت تا انتهای دلتنگی ...


    اشک رازي‌ست
    لب‌خند رازي‌ست
    عشق رازي ست

    اشک آن شب لب‌خند عشق‌ام بود.

    قصه نيستم که بگويی
    نغمه نيستم که بخوانی
    صدا نيستم که بشنوی
    يا چيزی چنان که ببينی
    يا چيزی چنان که بدانی...

    من درد مشترک‌ام
    مرا فرياد کن.

    درخت با جنگل سخن‌می‌گويد
    علف با صحرا
    ستاره با کهکشان
    و من با تو سخن‌می‌گويم

    نام‌ات را به من بگو
    دست‌ات را به من بده
    حرف‌ات را به من بگو
    قلب‌ات را به من بده
    من ريشه‌های تو را دريافته‌ام
    با لبان‌ات برای همه لب‌ها سخن گفته‌ام
    و دست‌های‌ات با دستان من آشناست.

    در خلوت روشن با تو گريسته‌ام
    برای خاطر زنده‌گان،
    و در گورستان تاريک با تو خوانده‌ام
    زيباترين سرودها را
    زيرا که مرده‌گان اين سال
    عاشق‌ترين زنده‌گان بوده‌اند.

    دست‌ات را به من بده
    دست‌های تو با من آشناست
    ای ديريافته با تو سخن‌می‌گويم
    به‌سان ابر که با توفان
    به‌سان علف که با صحرا
    به‌سان باران که با دريا
    به‌سان پرنده که با بهار
    به‌سان درخت که با جنگل سخن‌می‌گويد

    زيرا که من
    ريشه‌های تو را دريافته‌ام
    زيرا که صدای من
    با صدای تو آشناست.
    اگر بگریی مرا می گریانی

    اگر لبخند بزنی مرا شاد می کنی

    اگر تنها باشی حرفهای دلم کنارت می نشیند

    اگر فریاد برآوری کلام من پژواک فریاد توست

    نه فقط کلام من که من خود نیز با تو همفریاد خواهم شد



    هیچ کس جز خدای علیم نمی داند که تا چه پایه دوستت دارم

    هیچگاه خود را از تو جدا نخواسته ام

    که مرگ را بر این جدایی رجحان می نهم


    اسمانی دارم .... که هر وقت سخنی از جنس سکوت دارم .....به ان نگاه میکنم

    حرف هایی که تنها دل ها میشنوند

    با تو سخن میگویم ......سخنی از جنس دل

    سخنی که تنها میدانم تو انرا با دل میشنوی ......
    وقـتـے حـس میڪُـنمــ ...

    جآیــے در ایــن ڪُرِه ے خآڪــے . .

    تــو نَفَـسْ میڪِــشــے و مـن ...

    از هــمآטּ نَفَـسْ هآیتـــ ،،، نَفَـسْ میڪِـشَمــ !

    تـو بــآشــ !!!

    هَـوآیَـتْـــ ! بـویَـتْـــ ! بَـرآےِ زِنْدِه مآنْـدَنَـمْــ ڪـآفـــے استـــ ...

    ـهـِـزـآر ڪلـمـﮧ . . .

    بـر جــآے خـآلــیــت نـــ هــآدم . . .

    امــآ پـُــر نــشــد . . .

    بـــﮧگــمـآنــمـ تــو از جـِـنــس بـے نــهـآیــتــے . . . !

    פֿـבایــآ . . .

    تــَمآم פֿـنـבه هـآے تـَلـפֿـ اِمـروزم رآ مــے בَهـَم ...

    یـِڪے اَز آن گـِریـہ هـآے شـیـریـטּ ڪودَڪیـَم رآ پـَس بـבِه !

    بیـــــــــآ بَرگَرد و ..

    فَقَط بآشــْـ ..

    حَتیـــ سَردتَر اَز قَبلــــ ...

    تـو بـ ـہَ افـتـادن مـن بــ ــر روے زمـیـن خــندیـدے ....

    و مـن تـمــآمـ ـ حـوآسـمــ ـ بـه چـشـمـآن مـردم بـــ ـود ، تـآمـبـآدآ ...

    عـاشـقــ ـ خـنـدهـ هایـتــ ـ شـونـد ...!

    ایـטּ روزهـا زنـدگـی ِ هـمـہ هـمـیـنـہ !

    مـوسـیـقـــــی و گـیـتـار .. زل زدטּ بـہ دیـوار ..

    سـیـگـار بـعـد ِ چایـی ..

    و چـایـی بـعـد ِ سـیـگـار . . .

    حـوصـلـہ ے ِ حـرفـاے ِ خـودت رو هـم نـدارے ...

    نمیدانـَم چــرآ ...

    وقتـــُ بے وقتـــ قـطره اے اشـڪ از ـچشمــآنم مےچـِڪـد ..

    مـטּ نـَﮧ בفتر خــــاطراتماטּ را ورَق زבґ ..

    نـَﮧ عـڪسها را زیرورو ڪـرבґ.....

    فقط בستے בر موهایمـ برבه اґ........

    همیـטּ!

    خدایا ....

    تو دنــیای ما آدمــا ...

    یه حالتی هست به نام " کــم آوردن " !...

    تو که خــدایی و نمیتونی تجربش کنی ....

    خــوش به حــالت ... !!!

    میــدونــے ..

    تنهــآ دلــخوشے الاــن ـم اینـــﮧ کـــﮧ ..

    ـآسمونـــمون یکـــیــﮧ ..!

    بیــا حَواسـ هایمان رـا پــَـرت کـُـنیمـ ...

    براے هــَر کُدامـ دور تــَـر اُفتاد ـعاشق ـتــَر ـاست ...

    اوّل مَن !!!

    حَواسَمـ رـا میدَهــے پَرت کُنمـ ؟!

    اگــَر پَنج دَقیقه ـزودتـــَر بیدار مے شـُـدَمـ ..

    بــَند کــَفشمـ زودتــَر بَسته مے شــُد ..

    به جاے تاکسے دوّمـ ؛ تاکسے اوّل رـا سَـوار مے شـُدَمـ ..

    وَ کــَمے تــُندتـــَر رـاه میرَفتــَمـ ..

    صَندلے روبروے تو رـا دیگرے پُر نمے کــَرد وَ مَن بازهَمـ مے دیدَمَت ...

    خـــُدا حساب ـهَمه جا رـا کــَرده بود !!!

    مـنــ ..

    تـنــهـآیـے ..

    اُتـآقـمــ ـ ..

    خـآطــرآتــ ـ ..

    بــغــضــ ـ ..

    بـدونــِ ــ تـو دیــوآر آرزوهــآمــو گــرد و غــبآر گــرفــتـه ...

    دروغـــ مــے گـفتـند کـﮧ ..

    "ـها" عـــلامـتـ جــمعـ اســـــــتـ ...

    پـسـ چـــرا وقـتــے تنـ + ـها را جمــعـ کـردمـ ..

    خـودمـ مـاندمـ و خــــــــــودمـ ؟؟

    بهانـﮧ هم اگر میگیرے ، بهانـﮧ ے مرا بگیر ...

    تمام خواستـטּ را وجب ڪردم ..

    تمام خواستـטּ را ...

    هیچڪس ..

    و هیچ ڪس ..

    بـﮧ انداره مـטּ عاشق تو و بهانـﮧ هاے تو نیست...

  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا