نجوای شقایق
نگاهم سفر کرد روزی
به دشت شقایق
و دیدم که آن گل
شکایت به خاموشی باد میکرد:
تو ای باد خاموش ٬ ای باد آرام
تو ای خسته ی بی رمق ٬ساکت و رام
گله دارم از روح بی جانت امشب
گله دارم از خواب چشمانت امشب
توآن باد وحشی مگر نیستی که
زمانی به من مادرم گفت
همان قاتل جان مایی ؟؟؟
و از خشم و طوفان نایت
نمانده به تنهای ما هیچ نایی
منم آن گل غم
گل عشق و اندوه و ماتم
همان گل که آوازه اش
تا به آن سوی دنیا رسیده
منم آن شقایق
تن سرخ و نازک دل مشکی من
به دنبال مرگ دقایق
تو ای خسته ی سرد و غمگین
تو ای باد بی تاب دیرین
بیا امشب اینجا
به یاد گذشته
بکن ریشه ام را
دل بی قرارت رها کن
و طوفان به پا کن
که این خاک مغرور
مرا محکم و سخت
میان دو دستش گرفته
چه تنهایم اینجا
و اوج غریبی و غربت
میان دلم خانه دارد
رهایم کن ای باد از چنگ این خاک
که من سالیانی دراز است اینجا اسیرم