mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • عشق پاک از جنس دریا و به رنگ عاشــــــــقیست

    مثل پرهای فرشــــــــــــــته مثل حس سادگیست

    مثل گل همچون هـــــــــــــجوم برف زیبایی به کوه

    مثل آتش گـــــــــرم و همچون بزم عاشق باشکوه

    همچو گلبرگی ســــفید ، حیران و سرگردان به آب

    آب دریا شســـــــــته روحش را در این رویای خواب

    در تن و آغوش دریا با نســـــــــــــیمی مست و ناز

    عشق یعنی پر شــــــــوی از مستی و از رمز و راز

    راز دریا در دلم توصـــــــــــــــــــــیف گل در دست آب

    من کی ام؟ یک نقطه ، ... نه ! هیچم درون این کتاب

    عشق یعنی محــــــــــشری در دل ، هوایی در نگاه

    این هــــــــــــــــــوا ابری تر از غوغای شبهای سیاه

    واژه هـــــــــــــــــایم طاقت وصف تو را دیگر نداشت

    رفت و ســــــــــــر بر بالش اشعار بی شاعر گذاشت


    درست است که تو را ندارم ،


    ولی لحظه هایی دارم سرشار از تو

    درست است که تو را ندارم ،


    ولی چشم هایی دارم که به یادت بی اختیار می شوند،...




    خیس لحظه های با تو بودن

    درست است که تو را ندارم ،


    ولی لبخندهایت که یادم می آید ،




    شده اند عامل خنده هایی که همه مرا بابتشان،




    دیوانه ام می خوانند...


    هر وقت دلت برای دلم تنگ شد ....

    مرا در قطره ها ببین ..

    چون که هر ذره ی دلم ..

    دل سپرده است به قطره های زلال آب

    هر بار که خیره می شوی به روی قطره ای ..

    می فهمد دلم ..

    لبخند می زند دلم به روی تو

    حتی اگر که تو نبینی خنده ی دلم


    سلام به تو غروب

    سلام به تو که همچون دل ستاره که می تپد برای آسمان

    همیشه می تپد دلت برای شب ..

    و من چقدر دوست دارم مهر خالصانه ی تو را

    گرچه شب مدام چنگ می زند بر دلم ..

    گرچه می کند دلم مملو از سکوت ........


    باز هم لبخند می زند دلم ز یادِ عشقِ تو به شب

    و در سرم مدام می پیچد این ترانه که تو عاشق شبی

    عشقت همیشگی غروب

    بنشین .. کنار دلم بنشین

    تا نفس کشیم در هوای هم

    تا فراموش کنیم غرش باد

    و دل بسپاریم به آوای نسیم

    زندگی را بگذار تا که بتازد بر ما

    من و ما را چه هراس از طوفان

    آفرین بر دل بارانی تو

    که لبخند بر لب

    سپری می کند این دوران را

    در خیال پردازیِ دلم .. شکی نیست


    آنجا که در هجومِ شب و سکوت ..

    دلم را چو شمعِ پُر فروغی زِ سینه در می آرم

    روشن می کنم با کور سویِ دلم .. شبِ خیالم را

    و ( تو ) .. کُنجِ خیالِ من .. چه آرام و کودکانه نشسته ای

    خیره بر .. خیالاتِ نقطه چینِ من .. خیره بر حرفهایی که هیچوقت بلند بلند

    نگفته ام ..

    چُنان خیره .. چُنان محوِ خیالاتِ منی ..

    که گویی با زبانِ بی زبانی .. داری به من و دلم می گویی ..

    در سکوت .. تمامیِ حرفهایِ نگفته ات را .. با گوشِ دلم .. شِنُفته ام

    و من .. در سکوت .. لبخند می زنم به روی تو

    و تو .. در سکوت .. دل می دهی به دلم

    چه خیالِ روشنیست .. در شبایِ تاریکم

    نه!

    من نمی ترسم از صدایِ رعدِ دلت

    هر چه می خواهی فریاد کن ...

    نه!

    من نمی ترسم از برقِ نگاهِ تو

    بدرخش در شبِ من ..

    نه!

    من با تو گریه نمی کنم ..

    نترس ! گریه کن !!

    نه!

    من خسته نمی شوم از مویه هایِ تو

    نترس! مویه کن !!

    شانه های دلم طاقتِ اشکهایِ تو را دارد

    نترس از آزردنِ من

    بگذار عاشقانه کنار نفسهایت به لمسِ آبیِ قطره قطره ی دلت برسم

    تا روشن شود شبِ من .. از درخششِ این حسِ قشنگ

    و تو سبک شوی ..سر بر شانه هایِ دلم ..

    در کنارِ خنده هایِ من ..


    من از اون آسمون آبی میخوام
    من از اون شبهای مهتابی میخوام
    دلم از خاطره های بد جدا
    من از اون وقتهایه بیتابی میخوام
    من از اون وقتهایه بیتابی میخوام

    من از اون آسمون آبی میخوام
    من از اون شبهای مهتابی میخوام
    دلم از خاطره های بد جدا
    من از اون وقتهایه بیتابی میخوام
    من از اون وقتهایه بیتابی میخوام


    من میخوام یه دسته گل به آب بدم
    آرزوهامو به یک حباب بدم
    سیبی از شاخهء حسرت بچینم
    بندازم رو آسمون و تاب بدم
    گل ای پونه بهار دل من
    یه بیابون لاله زار دل من


    من از اون آسمون آبی میخوام
    من از اون شبهای مهتابی میخوام
    دلم از خاطره های بد جدا
    من از اون وقتها یه بیتابی میخوام
    من از اون وقتها یه بیتابی میخوام


    مثل یک دسته گل اقاقیا
    دلمو باز میکنه بیا بیا
    تو میری پشت علفها گم میشی
    من میمونم و گل اقاقیا
    من میمونم و گل اقاقیا
    سلام خوبی ببخشید یه پیغام گذاشتم خوشحال میشم که بخونی
    روزه ای که گرفته ای، چه فرمانبرداری از دستور خدا باشد، چه معیاری برای محک زدن خودت، چه همراهی با خانواده ات، هرچه هست، با ارزش است.... خودت خوب میدانی این روزها که ما عقلمان حتی به چشممان هم نیست، که اینجور کارها تحجر و بی کلاسی و اممممل بازی است، تو که روزه ای، قهرمانی، چون انتخاب با توست، میتوانی روزه نباشی ، ولی هستی....
    مبارکت باد، قهرمان!
    در مهربانی ِ نگاهت

    ذوب می شود یخ احساسم

    با تو

    می توان آسود

    در انتهای راهی که به بن بست رسیده است

    و بالا رفت

    از دیوار روزمرگی ها

    و نترسید

    از آنچه پشت دیوار است !
    حتے از هَمین راه دور...




    شاید تو




    سُکـوت میـان کلاممــ ـ ـ بـاشـے...




    دیـده نمی شوی!




    امـــا مـن، تـو را اِحسـاس مـے كنمـ ...




    شایــد تــو...




    هَیاهـوی قلبـمــ ـ ـ بـاشـے ...




    شنیـده نمـے شوی...




    امـا مـن، تـو را نـفس مـے کشمـ ـ ـ ...
    سـادگـی را

    مـن از نـهـان یـک سـتـاره آمـوخـتـم

    پـیـش از طـلـوع شـکـوفـه بـود شـایـد

    بـا یـاد ِ یکــ بـعـد از ظـهـر ِ قـدیـمـی

    آن قـدر تـرانـه خـوانـدم

    تـا تـمـام ِ کـبـوتـران ِ جـهـان

    شـاعـر شـدنـد . . .

    تو که می آیی




    پنجره ای باز می شود




    پرده بی رنگ دلتنگی




    کنار می رود




    آرام میان جانم




    خانه می کنی


  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا