عارفی را دیدند مشعلی و جام آبی در دست .
پرسیدند:
کجا میروی؟
گفت: می روم با آتش، بهشت را بسوزانم و با آب جهنم را خاموش کنم تا
مردم خدا را فقط به خاطر عشق به او بپرستند،
نه به خاطر رفاه در بهشت و ترس از جهنم !!
نه بابا.فعلا در حال رد کردن موقعیت ها هستم خودم نمیدونم دارم چیکار میکنم.خب پس خوش میگذره...عزیزم من دیگه برم..خوشحال شدم وقتی اومدم اولین نفری بودی که دیدمت..بوووووووووووس.بای
آره. ایشالا که حتما یه کار خوب پیدا میکنی و میری سر کار زودتر و ما هم جشن میگیریم
خیلی خیلی خیلی خوشحال شدم که بودی.
من برم دیگه دیر وقته.
مراقب خودت باش عزیزم.
شبت خوش.