mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • چقدر این دوست*داشتن*های بی*دلیل
    ... خوب است
    مثل همین باران بی*سوال
    که هی می*بارد ..
    که هی اتفاقا آرام و
    شمرده
    شمرده
    می*بارد./

    » سید علی صالحی

    دلـــ ی اینجـ ا نــــــ ه گرفــــــــته ، نــه اندوهگیـــ ن است /.
    نــ ه میخنـــ دد نه شـــــــاد است /.
    ایـــ ن دل سالــ ـهاست کفــ ن کرده
    تارو پـــ ودش را با تارـهای عنکبوتـــ پیـــ ر !
    همیـــ ن /.
    وای مرسییییییییییییییییییییییییییییی
    من عاشق گل رزم میمیرم واسه غنچه رز قرمز:redface:
    از من نپرس چقدر دوستت دارم

    اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست.

    به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم!!!

    مگر ماهی بیرون از آب میتواند نفس بکشد؟

    مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم؟


    بگو معنی تمرین چیست ؟

    بریدن از چه چیز را تمرین کنم ؟

    بریدن از خودم را ؟

    مگر همیشه نگفتم که تو هم پاره ای از تن منی ...

    از من نپرس که اشکهایم را برای چه به پروانه ها هدیه می دهم؟

    همه می دانند که دوری تو روحم را می آزارد!!!

    تو خود پروانه ها را به من سپردی که میهمان لحظه های بی کسی ام باشند.

    نگاهتت را از چشمم برندار مرا از من نگیر ...
    تمام

    غصه ها
    دقیقا
    از

    همان جایی آغاز می شود که
    ترازو بر می داری
    می افتی
    به جان دوست داشتنت!
    اندازه می گیری
    حساب
    و
    کتاب می کنی
    و
    مقایسه می کنی.....
    و

    خدا
    نکند حساب و کتابت برسد به آنجا که
    زیادتر
    دوستش داشته ای
    که
    زیادتر
    دل داده ای
    که
    زیادتر
    گذشته ای
    که
    زیادتر
    بخشیده ای
    به قدر
    یـــــــــک ذره
    یک نقطه
    حتی
    یــــــــــــــــــــــــ ــــک

    ثانیه!
    و درست از همانجاست که
    توقع
    آغاز می شود
    و توقع آغاز همه رنج هایی
    است
    که به نام عشق می بریم!!!
    تازه فهمیدم :

    عاشقی از آن کارهایی ست که من نمیاد

    از آن نقش هایی است که نمی توانم برم در قالبش

    نمی توانم خوب درش بیاورم

    نمی توانم تحملش کنم

    تازه فهمیدم

    برای زنده ماندن لازم نیست

    نگاهت ، نفست ، دلت

    به کسی بند باشد

    تازه فهمیدم

    تقدیر بازی دست ها خالیست

    تقدیر بازی اسم ها تنهاییست

    تازه فهمیدم به این زندگی عادت کردم

    به اینکه بهانه نباشم برای کسی

    اینکه بهانه نباشد برایم کسی

    اینکه می شود

    تنهایی قدم زد

    تنهایی آواز خواند

    تنهایی رقصید

    اینکه "من" هم برای خودش کسی ست

    حالا بدون "تو" تازه فهمیدم...

    و حالا ...

    یاد گرفتم که از هیچ لبخندی

    خیال دوس داشتن به سرم نــــزنـــد....

    خاطره ی تو،کوچه ی احساس مرا پُر می کند


    و زمان زمزمه ی قلب توست برای من .
    آنجا

    کنار شبیخون واژه ها

    یک نقطه چین . . .

    لغات!!

    در انتظار وصف نگاهت نشسته اند

    اما

    تو با سر انگشت دیده ات

    از آسمان

    ستاره به تاراج می بری!!
    خانۀ عشق کجاست ؟


    من فقط می دانم


    ناشناسی هر شب


    پنجرۀ خواب مرا


    می کوبد


    یک سبد




    گل و پروانه و باران


    در باغ شبم می ریزد


    و لبخند زنان


    پشت دلم می پیچد


    کفشهایش


    لب رؤیای دلم جا ماندست


    و نمی دانم من


    خانۀ عشق کجاست؟
    برای نبودن که . . .

    همیشه لازم نیستــــــــــ راه دوری رفته باشی

    میتوانی همین جا

    پشت تمـــــــــام ِ بغضهایت ، گم شده باشی

    این روزها خوبم ، کار میکنم ، شعر میخوانم

    قصه می نویسم و گـــــــــــاهی

    دلم که برایتــــــــــــ . . . تنگ میشود

    تمام خیابانها را ، با یادتـــــــــــ . . . پیاده میروم . .
    تازه فهمیدم :

    عاشقی از آن کارهایی ست که من نمیاد

    از آن نقش هایی است که نمی توانم برم در قالبش

    نمی توانم خوب درش بیاورم

    نمی توانم تحملش کنم

    تازه فهمیدم

    برای زنده ماندن لازم نیست

    نگاهت ، نفست ، دلت

    به کسی بند باشد

    تازه فهمیدم

    تقدیر بازی دست ها خالیست

    تقدیر بازی اسم ها تنهاییست

    تازه فهمیدم به این زندگی عادت کردم

    به اینکه بهانه نباشم برای کسی

    اینکه بهانه نباشد برایم کسی

    اینکه می شود

    تنهایی قدم زد

    تنهایی آواز خواند

    تنهایی رقصید

    اینکه "من" هم برای خودش کسی ست

    حالا بدون "تو" تازه فهمیدم...

    و حالا ...

    یاد گرفتم که از هیچ لبخندی

    خیال دوس داشتن به سرم نــــزنـــد....

    کاش میدیدم چیست

    آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست

    آه وقتی که تو لبخند نگاهت را

    میتابانی

    بال مژگان بلندت را

    میخوابانی

    آه وقتی که تو چشمانت را

    آن جام لبالب از جاندارو را

    سوی این تشنه ی جان سوخته میگردانی

    موج موسیقی عشق

    از دلم میگذرد

    روح گلرنگ شراب

    در تنم میگردد

    دست ویرانگر شوق

    پر پرم میکند این غنچه رنگین پر پر

    من در آن لحظه که چشم تو به من مینگرد

    برگ خشکیده ی ایمان را

    در پنجه باد

    رقص شیطان خواهش را

    در آتش سبز

    نور پنهانی بخشش را

    در چشمه مهر

    اهتزاز ابدیت را میبینم

    بیش از این سوی نگاهت نتوانم گریست

    اهتزاز ابدیت را یارای تماشایم نیست

    کاش میگفتی چیست

    آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست

    دلتــــــــنـــــــــــــ ـــگی هایم را...


    زیر دوش حمام می برم!



    بغضم را...



    میان شرشر آب داغ می ترکانم!


    تا همه فکر کنند،


    قرمزی چشمانم...


    از دم کردن حمام است...!
    تمام

    غصه ها
    دقیقا
    از

    همان جایی آغاز می شود که
    ترازو بر می داری
    می افتی
    به جان دوست داشتنت!
    اندازه می گیری
    حساب
    و
    کتاب می کنی
    و
    مقایسه می کنی.....
    و

    خدا
    نکند حساب و کتابت برسد به آنجا که
    زیادتر
    دوستش داشته ای
    که
    زیادتر
    دل داده ای
    که
    زیادتر
    گذشته ای
    که
    زیادتر
    بخشیده ای
    به قدر
    یـــــــــک ذره
    یک نقطه
    حتی
    یــــــــــــــــــــــــــــک

    ثانیه!
    و درست از همانجاست که
    توقع
    آغاز می شود
    و توقع آغاز همه رنج هایی
    است
    که به نام عشق می بریم!!!
    تکه ای از تو جایی کنار شانه ام جا مانده .

    دلم که می گیرد

    سرم را روی شانه خودم می گذارم ،

    تو می گویی :

    آرام باش

    من می شنوم.

    پشت پلک هایم دنیا طور دیگریست...

    پر است از تو...

    پر است از لبخند...

    پر است از نور... از سپیدی....

    پشت پلک هایم همه چیز زیباست...

    بگذارید پلک هایم تا همیشه بسته بمانند....



  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا