از زیر سنگ هم شده پیدایم کن!دارم کم کم این فیلم را باور می کنم و این سیاهی لشکر عظیم .......عجیب خوب بازی می کنند.در خیابان هاکافه هاکوچه ها.....هی جا عوض می کنند وهمین که سر برگردانم......صحنه ی بعدی را آماده کرده انداز لابلای فصل های نمایش.......بیرونم بکa..برفی بر پیراهنم نشانده اندکه آب نمی شود.......از کلماتی چون خورشید هم استفاده کردم......نشد!و این آدم برفیِ درونکه هی اسکلت صدایش می کنند.....عمق زمستان است در من..اصلااز عمق تاریک صحنه پیدایم ...از پروژکتورهای روز و شب.......از سکانس های تکراری زمین، خسته ام!......دریا را تا می کنم.....می گذارم زیر سرم......زل می زنم........به مقوای سیاه چسبیده به آسمان......و با نوار جیرجیرک به خواب می روم......نوار را که برگردانندخروس می خواند...از توی کمد هم شده پیدایم کن!......می ترسم چاقویی در پهلویم فرو کنندیا گلوله ای در سرم شلیک......و بعد بگویند:" خُب،نقشت این بود" ... از : گروس عبدالملکیان