غريق بهت جنگل هاي انبوه
غروب بيشه زارانم در افكند
به جنگل هاي بي پايان اندوه !
***
لب دريا، گل خورشيد پرپر !
به هر موجي، پري خونين شناور !
به كام خويش پيچاندند و بردند،
با مهر مادرانه،
آهنگ خاك مي كرد !
***
برگرد خاك ميگشت
گرد ملال او را
از چهره پاك مي كرد،
***
از خاكيان، ندانم
ساحل به او چه مي گفت
كان موج ناز پرورد،
سر را به سنگ مي زد
آيا، به بيگناهي ماهي،
- ( بغضم نمي گذارد، تا حرف خويش را
از تنگناي سينه بر آرم ! )
گر اين تپنده در قفس پنجه هاي تو،
اين قلب بر جهنده،
آه، اين هنوز زنده لرزنده،
اينجا، كنار تابه !
در كام تان گواراست ؛