mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • هر گاه قادر به شمردن قطرات باران شدی ، خواهی دانست که چقدر دوستت دارم . . .
    سکانس ِ آخر وجودم
    بد جور بوی زندگی می دهد
    .
    .
    .
    می خواهم بخوابم
    صعود نزدیک است
    حصاری نیست
    دیواری نیست
    ...
    می خواهم
    بخوابم
    .
    .
    .
    اگرچه
    ...
    ماه با چراغ های خاموش کاری ندارد
    در قلبم غوغایی است غوغای عشق تو
    می خواهم كه مرا به حال خود وا مگذاری و مرا همیشه با خود همراه سازی
    بگذار تا از احساسات شیرینت لبریز شوم
    بگذار تا به وسعت قلب پرمهرت دست یابم
    زلالی عشقت را از من مگیر، انشای چشمت را برایم بخوان
    تا با شنیدن آن سرشار از شادی شوم
    دریچه ی نگاهت را به روی من مبند مگذار تا نگاههای محبت آمیزت انتها یابد
    بگذار تا با دلی سیر به تماشایت نشینم و از عمق نگاهت سیراب شوم
    ای رویای دیرینه ی من بگذار روییدن نرگس را در نگاهت ببینم
    بگذار باران عشقت بر من ببارد تا من در زیر این باران زیبا خود را سیراب نمایم
    بگذار تا برگهای خسته ی پاییزان به رقص عاشقی در بیایند
    تو را قسم به مقدسات عالم که بگذار کویر دلت به دریا راهی یابد
    بگذار برایت همچون زلیخای یوسف باشم
    بگذار تا جاودانگی عشق را در خود ببینم
    بگذارتا صدف دریای دل من باشی
    كه مروارید درونش برایم درخشش عشق زیبای تو را داشته باشد
    می خواهم در كنار تو به اوج ابرها برسم
    ای ستارگان آسمان همه بدانید و راز مرا همیشه با خود همراه سازید که من او را چگونه دوست دارم
    دلــــــــــــــــتنگم



    آنقدر دلتنگ و سردر گمم که هر سوی دیوار اتاق دلم به من طعنه می زند


    آه

    کاش قلمم خشک نمیشد و رنگی در وجودم باقی می ماند

    تا تمام ناگفته هایم را نقاشی می کردم

    می خواهم فریاد سرکشم را روی دیوار دلت نقاشی کنم

    می خواهم نگاهم را

    قلبم را

    احساسم را

    سکوتم را

    حرف های نگفته ام را

    باور هایم را

    صداقتم را

    و از همه مهمتر دوستت دارم را

    روی دیوار دلت نقاشی کنم

    فقط به من اجازه بده تا خوش نقش ترین دیوار قلبی را برایت نقاشی کنم
    دلتنگی هایم را چگونه گویم وقتی قلم نیز نمی نویسد.....!


    تا جایی که خورشید به راهش ادامه دهد من هم ادامه خواهم داد و تو را فراموش نخواهم کرد

    تا وقتی که دریا ساحل را فراموش نکرده

    کاش میدانستی در دل شیشه ای من چه میگذرد؟؟؟

    کاش میدانستی غروب های زندگی ام دیگر طلوعی ندارد...

    کاش نسیم غروب درد دل مرا به تو بگوید

    دلتنگت هستم

    این خط غریب

    این چشمان خسته

    این دست های منتظر

    عجیب بیقراری می کنند

    دردها و اشک هایم را از تو پنهان می کنم

    خنده هایم را به تو هدیه می دهم و شادی هایم را با تو قسمت می کنم

    عجیب دلتنگت هستم و میدانم اگر لبخند بر لب های تو بدرخشد

    قدم هایم پرواز می آموزند و دلتنگ تر میشوم از این انتظار فرسوده کننده

    که گریزی ندارد.......

    خیلی دلتنگم عشقم

    درکم کن

    دوستت دارم عاشقونه
    کنارم باش ...





    کنارم باش ، اگه حتی خیالی

    اگه یه حسرتِ بی انتهائی

    کنارم باش و با من زندگی کن !

    اگه دنیا پره از بی وفائی



    به چشمات دلخوشم توُ قاب نقره

    تو این روزا که مثل شب سیاهه

    نمی گـم از دلم ، از بی قراری

    که حتی گفتنـش هم اشــتبـاهه



    می خوام معنی رفتن تو وجودم

    رسـیـدن به شـروع تازه باشـه

    تجسـم می کنم عشق نفس گیر

    که هستی ، تا دل ترانه وا شه



    که هستی و هنوز از بوته ی یاس

    سراغ عطـر دسـتاتو می گیـرم

    کـنــار پنـجـره مثــل قـدیـمـا

    با لجـبازی می آم جاتو می گیرم



    به غـم هایِ همـه دنیـا می خـنـدیـم

    من و تو ... هم نفس ... شونه به شونه

    اگـرچـه دوری ... امـا با خیـالت

    پر از گـرمی عـشـقـه تـوی خـونه !



    کنارم باش ، اگه حتی خیالی

    اگه یـه حسـرت بی انتهـائی

    کنارم باش و با من زندگی کن !

    شبـیـهِ لحـظـه هـای آشـنائی
    اگر ترکم کنی

    قلب مرا نیز با خود خواهی برد

    و من بدون تو در فراقت نمی دانم به کجا بروم

    اگر مرا ترک کنی

    باز هم من هیچوقت فراموشت نخواهم کرد

    و اینجا تنها در اندیشه تو خواهم ماند

    اگر مرا ترک کنی

    درد و غصه مرا خواهد بلعید و دیگر حتی یک روز بدون تو زنده نخواهم ماند

    اشکهایم دریایی پدید خواهندآورد که من بی وقفه در آن در انتظار رسیدن به تو شنا خواهم کرد

    و این است دلیل بودن من

    اندیشیدن به اینکه تو روزی مرا ترک خواهی کرد مرا می ترساند
    همچنان که نام دلنشین تو به گوش جان

    خوشترین ترنم ترانه است

    بی کسی مرا نمی برد زجا

    تیرگی به وحشتم نیفکند

    همنشین به شب مرا خیال تو

    یاد روی تو چراغ خانه است

    خواهم آمدن به دیدنت بهار

    گفتی و نیامدی و در عوض

    گوئی ام بهار اگر نشد ، خزان

    این دگر عزیز من بهانه است!

    میل انتخاب شعر اگر کنی

    دفتر دل مرا ورق بزن

    کاین سفینه رباعی و غزل

    پر ز شعر ناب عاشقانه است

    داستان عشق ما شنیدنی ست

    باز گفتنش نیاورد ملال

    ساعتی به دوش من گذار سر

    گوش کن که بهترین فسانه است

    دور دور نفرت است و دشمنی

    شکر می کنم که عاشق همیم

    داشت ابتدا ، ندارد انتها

    عشق ما چو بحر بی کرانه است

    کم شود جوانه های هر درخت

    سالهای سال اگر که عمر کرد

    ای عجب که نخل آرزوی من

    پیر شد ولی پراز جوانه است

    هر ره دراز را نهایتی ست

    دانم این قدر ولی بگو به من

    از چه رو به هیچ جا نمی رسد

    آه من که روز و شب روانه است

    پای عشق اگر که در میان نبود

    هیچ ارزشی نداشت زندگی

    پس بگو که زنده باد عشق

    بی دعا اگر چه جاودانه است
    یاد دارم هر زمان که با دوریت یارای پیکارم نبود

    چشمها می بستم

    در خیالم با دو بال خویشتن

    سوی تو پر میزدم

    اوج پرواز خیالم بی افق بود

    مرزهای بسته ی هفت آسمان را می گشود

    کاش می دانستی

    چشم من از باز بودن خسته است

    کاش می دانستی

    من به چشم بسته از آن آسمانها میگذشتم

    تا بدان جا رسیدم

    کز خودم چیزی نبود

    هرچه هم بود از تو بود

    در من این حال غریب لحظه لحظه اوج و شدت میگرفت

    وقت و لحظه معنی خود را نداشت

    در من امید نگاه عاشقانه اوج میافت

    اما در خیال خام خود بودم...

    نمیدانستم

    دست تقدیر برایم چه نوشت!

    و از آن روز دگر

    غصه آن عشق نافرجام در من مانده است

    و از آن لحظه فقط

    اشکها یار وفادار منند

    درک من از عشق این شد

    که اگرخاطرت با رفتنم آسوده است من میروم....
    لیلی و مجنون تنها یک بار رخصت دیدار یافتند و چون به یکدیگر رسیدند ،

    لیلی از مجنون به رسم عشاق چیزی طلبید......


    مجنون گفت :

    از دو جهان جز این جان ناقابل چیزی ندارم....!!!!!

    لیلی گفت:


    جان تو به چه کار آیدم ؟؟ چیز دیگری ببخش.....!!!!



    مجنون اندیشید و سپس از آستر جامه اش سوزنی بیرون آورد و داد به


    لیلی.........!!!!!

    لیلی پرسید : این چیست....؟؟؟

    مجنون گفت :

    آن خارها را که روزها در بیابان از سرگشتگی عشقت در پایم رخنه می کنند ،

    شب ها این سوزن بیرون می کشم.....!!!

    لیلی را غم در چهره پیدا شد و گفت :

    ناراستی ات در عشق معلومم شد.....

    تو خار راه عشق مرا از پای بیرون می کشی...!؟
    تو ستاره ای هستی در آسمان دلم که هیچگاه خاموش نمیشوی

    تو خاطره ای هستی ماندگار در دفتر دلم که فراموش نمیشوی

    همیشه تو را در میان قلبم میفشارم تا حس کنی

    تپشهای قلبی را که یک نفس عاشقانه برایت میتپد

    از وقتی آمدی بی خیال تمام غمهای دنیا شدم

    و تو چه عاشقانه شاد کردی خانه قلبم را

    از وقتی آمدی گرم نگه داشتی همیشه آغوشم را ،

    عطر تنت پیچیده فضای عاشقانه دلم را

    همیشه پرتو عشق تو در نگاهم میتابد ، همیشه دلم به داشتن تو می بالد،

    دستانم دستان را میخواهد و اینجاست که گلویم ترانه فریاد عشق تو را میخواند

    چون همین گونه مرا عاشق خودت کردی ،

    همینگونه مرا اسیر عشق و محبتهایت کردی

    از وقتی آمدی ،آمدنت برایم یک حادثه شیرین در زندگی ام بود،

    نگاهم مال تو هست ، دلم گرفتار تو است ،

    من تو را دارم و به هیچکس جز تو نمی اندیشم

    مال من هستی و همین است که من زنده هستم ،
    چقدر دلم برايت تنگ شده
    آنقدر که فقط نام زيباي تو در آن جاي مي گيرد
    عزيز من ، قلب من
    اي کاش مي شد اشک هاي طوفاني ام را قطره قطره جمع کرد
    تا تو در درياي غم آلود آن غروب چشمانم را نظاره کني
    اي کاش مي شد فقط يک بار
    فرياد بزنم
    دوستت دارم
    و تو صدايم را مي شنيدي
    نمي دانم چطور ، کجا و چگونه بايد به تو برسم؟
    اي کاش به جاي عکس زيبايت
    وجود نازنينت پيش رويم بود
    و حرف هاي نا گفته ام را مي شنيدی
    به راستي که تو اولين عشق راستينم هستي
    شايد در گذشته هرگز اينچنين عاشق نشده بودم
    اما؛
    حال خوب مي دانم که فقط با شنيدن نام زيبايت
    چشمانم بي اختيار مي بارد
    اي اميد آخرينم
    بدان که هر روز ، هر ساعت و هر لحظه
    به در گاه آفريدگار تو دعا مي کنم
    تا فقط يک بار بتوانم
    چشمانم را زنداني نگاهت کنم
    سلام
    خوبین؟
    آقا مانی خوشحال میشم نظرتونو اینجا بذارین
    http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/373887-نظرتون-درباره-این-جمله-که-در-مورده-مرگ-چیه؟
    سکوت همیشه نشانه رضایت نیست

    شاید یکی دارد خفه میشود

    پشت یک بغض
    تو ميروي و من فقط نگاهت ميکنم
    تعجب نکن که چرا گريه نميکنم
    بي تو يک عمر فرصت براي گريستن دارم
    اما براي تماشاي تو همين يک لحظه باقي است
    می خواهم از تو بگویم

    بی آن که در جستجوی قافیه باشم

    و بی آن که حتی در جستجوی واژه ها باشم

    می خواهم از تو بگویم

    از تو که عاشقانه دوستت دارم و می دانم که دوستم داری

    با ساده ترین کلمات

    همراه با همین اشکی که دارد می غلتد و فرو می افتد

    می خواهم بگویم دوستت دارم

    امشب نه می خواهم برایت از آسمان خورشید بیاورم

    نه می خواهم ستاره ها را برایت بچینم

    و نه می خواهم به شهر آرزوها و رؤیاها بروم

    فقط ساده و با صداقت

    همراه با شاهدی صادق

    از اعماق جانی سوخته

    با چشمانی بارانی

    می خواهم بگویم دوستت دارم

    و می خواهم بگویم این نه سخنی است که تنها بر زبان آید

    من تقدس عشقت را

    بر کرامت وجودم نشانده ام
    يكي هست تو قلبم كه هر شب واسه اون مي نويسم
    اون خوابه
    نمیخوام
    بدونه
    واسه اونه که قلب من اینهمه بیتابه
    یه کاغذ
    یه خودکار
    دوباره شده همدم این دل دیونه
    یه نامه
    که خیسه
    پر از اشک و باز کسی اون و نمیخونه
    یه روز همین جا توی اتاقم
    یدفعه گفت داره میره
    چیزی نگفتم اخه نخواستم دلشو غصه بگیره
    گریه میکردم درو که می بست
    میدونستم که میمیرم
    اون عزیزم بود نمی تونستم جلوی راشو بگیرم
    می ترسم
    یه روزی
    برسه که اونو نبینم بمیرم تنها
    خدایا
    کمک کن نمیخوام بدونه دارم جون میکنم اینجا
    سکوت
    اتاقو
    داره میشکنه تیک تاک ساعت رو دیوار
    دوباره نمیخواد بشه باور من که دیگه نمی یاد انگار

    یه روز همین جا توی اتاقم
    یدفعه گفت داره میره
    چیزی نگفتم اخه نخواستم دلشو غصه بگیره
    گریه میکردم درو که می بست
    میدونستم که میمیرم
    اون عزیزم بود نمی تونستم جلوی راشو بگیرم
    يكي هست تو قلبم كه هر شب واسه اون مي نويسم
    اون خوابه
    نمیخوام
    بدونه
    واسه اونه که قلب من اینهمه بیتابه
    یه کاغذ
    یه خودکار
    دوباره شده همدم این دل دیونه
    یه نامه
    که خیسه
    پر از اشک و باز کسی اون و نمیخونه
    باغ من.
    آسمانش را گرفته تنگ در آغوش

    ابر ، با آن پوستین سرد نمناکش.

    باغ بی برگی، روز و شب تنهاست،

    با سکوت پاک غمناکش.



    ساز او باران ، سرودش باد.

    جامه اش شولای عریانی ست.

    ور جز اینش جامه ای باید،

    بافته بس شعله ی زر تار پودش باد.

    گو بروید ، یا نروید ، هر چه در هر جا که خواهد یا نمی خواهد.

    باغبان و رهگذاری نیست.

    باغ نومیدان ،

    چشم در راه بهاری نیست.



    گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد،

    ور به رویش برگ لبخندی نمی روید،

    باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست ؟

    داستان از میوه های سر به گردونسای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید



    باغ بی برگی

    خنده اش خونیست اشک آمیز.

    جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن

    پادشاه فصلها،پاییز.
    می شود برای همیشه

    به عاشقانه های آرام چشم های تو سفرکرد و برنگشت

    می شود زیر همین آسمان پرستاره


    نامم را در شیرینی شهد، با صدایت تکرار کنی

    و من از شنیدن خودم از تو مثل همیشه نفهمم


    که من کمی بیشتر تو شده ام

    یا تو من را به تن کرده ای؟؟
    میان دیوارهای روشن سکوت

    خانه ای شیشه ای ساخته ام .

    خانه ای باتمام زوایای زندگی یک انسان .

    خانه ای به وسعت تمام عشقها ، قلبها ، سکوت ها.

    خانه ای با شادیهایی از جنس ستاره های طلایی

    و احساسی به رنگ آسمان .

    خانه ای که درهایش از جنس نور است و

    پنجره هایش رو به آفتابگردانهای خندان باز می شوند.

    خانه ای پر از هوای " تو"

    و نفسی از تبار " عشق " .

    در هنگامه آمدنت

    سکوت شیشه ها به رنگ آبی ترین بهشت زمینی

    زندگی را فریاد می زنند .

    حتی اگر با قدمهایی از جنس سکوت بیایی ...
    عاشقانه دوست دارم
    اگر یک آسمان دل را به قصد عشق بردارم میان عشق
    و زیبایی تو را دوست می دارم
    تو را عاشقانه دوست دارم
    مثل گلهای بهاری
    مثل پنجره های باز رو به دریا
    مثل گلهای عاشق در باغچه های انتظار
    تو را مثل خودت پاک و معصوم دوست دارم
    من عاشقم
    عاشق صدای شرشر بارن
    عاشق پنجره های خیس باران خورده
    و عاشق کوچه های نمناک انتظار
    من عاشقم
    عاشق شبهای پر ستاره و مهتابی
    در کوچه پس کوچه های دلواپسی در انتظار دیدار یک آشنا
    من عاشقم
    عاشق پاکی و معصومیت
    عاشق نگاهی پاک و بی ریا
    عاشق سبزی بهار و عاشق تمام شقایق های دنیا
    از من نپرس چقدر دوستت دارم

    اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست.

    به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم!!!

    مگر ماهی بیرون از آب میتواند نفس بکشد؟

    مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم؟


    بگو معنی تمرین چیست ؟

    بریدن از چه چیز را تمرین کنم ؟

    بریدن از خودم را ؟

    مگر همیشه نگفتم که تو هم پاره ای از تن منی ...

    از من نپرس که اشکهایم را برای چه به پروانه ها هدیه می دهم؟

    همه می دانند که دوری تو روحم را می آزارد!!!

    تو خود پروانه ها را به من سپردی که میهمان لحظه های بی کسی ام باشند.

    نگاهتت را از چشمم برندار مرا از من نگیر ...
    می شود برای همیشه

    به عاشقانه های آرام چشم های تو سفرکرد و برنگشت

    می شود زیر همین آسمان پرستاره


    نامم را در شیرینی شهد، با صدایت تکرار کنی

    و من از شنیدن خودم از تو مثل همیشه نفهمم


    که من کمی بیشتر تو شده ام

    یا تو من را به تن کرده ای؟؟
    دلم میخواست ميدانستي شبها...

    تنها ستاره اي را كه به نامت زده ام...

    به چشمانم سنجاق ميكنم...

    تا يادم نرود در روي زمين كسي هست...

    كه سبزي لحظه هايش .... آرزوي من است !

    دلم میخواست می دانستی...

    که شادی ات... دنيای من است...

    و اندوهت... ويرانی لحظه هايم!


    که چگونه در خنده هايت به اوج می رسم...

    اما کاش می توانستم نشانت دهم...

    که با هر نفسم...

    دانسته و يا ندانسته...

    به یادت هستم

    به تو فکر میکنم به کسی که

    نامش در اندیشه من

    عشقش در قلب من

    کلامش در دفتر من
    نمیدانم..


    نمي دانم پس از مرگم چه خواهد شد ؟

    نمي خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم

    چه خواهد ساخت ؟

    ولي بسيار مشتاقم ،

    که از خاک گلويم سوتکي سازد.

    گلويم سوتکي باشد به دست کودکي گستاخ و بازيگوش

    و او يکريز و پي در پي ،

    دَم گرم خوشش را بر گلويم سخت بفشارد ،

    و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد .

    بدين سان بشکند در من ،

    سکوت مرگ بارم را
    چقدر دلم می خواهد نامه بنویسم...


    تمبر و پاکت هم هست و یک عالمه حرف...


    کاش کسی جایی منتظرم بود...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا