دروصل هم ز عشق اي گل درآتشم
عاشق نمي شوي که ببيني چه ميکشم
با عقل آب عشق به يک جو نميرود
بيچاره من که ساخته از آب و آتشم




لب بر لبم بنه بنوازش دمي چوني
تابشنوي نواي غزلهاي دلکشم
ساز صبا بناله شبي گفت شهريار
اين کار توست من همه جور تو ميکشم





شب همه بي تو کار من شکوه به ماه کردن است
روز ستاره تاسحر تيره به آه کردن است
متن خبرکه يک قلم بي تو سياه شد جهان
حاشيه رفتنم دگر نامه سياه کردن کردن است