زين همرهان همراز من تنها توئي تنها بيا------------ باشد که در کام صدف گوهر شوي يکتا بيا
يارب که از دريا دلي خود گوهر يکتا شوي------------- اي اشک چشم آسمان در دامن دريا بيا
ما ره به کوي عافيت دانيم و منزلگاه انس------------- اي در تکاپوي طلب گم کرده ره با ما بيا
در کار ما پروائي از طعن بدانديشان مکن-------------- پروانه گو در محفل اين شمع بيپروا بيا
کنجي است ما را فارغ از شور و شر دنياي دون--------اینجا چو فارغ گشتي از شور و شر دنيا بيا