mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • یکنفر در هـمین نزدیکــی ها

    چــيزی

    به وسعت یک زنــدگی برایت جا گذاشته است

    خیالـــت راحت باشد

    آرام چشمهایت را ببــند

    یکنفر برای همه نگرانـــــی هایت بیــدار است

    یکنفر که از همه زیبایی های دنیــا

    تـنهـا تـــو را بـــــاور دارد ...

    یادتـ نرود
    با دلم بادل تو...

    پای برسینه ی این راه زدیم

    پای کوبان، دست دردست گذر میکردیم

    گویی اماته این راه دراز

    دزد شبگیر جنون منتظراست ؟

    من وعشق وتو واین راه دراز

    همه روزو همه شب

    در پی یافتن سایه درختی، آبی

    در سکوت غم تنهایی خویش

    بین هرثانیه را

    لا به لای سخن و قافیه رامی گشتیم

    درغم عشق تو مردم اما...

    این صدای ضربان و تپش قلب ره عشق هنوز

    از قدمهای بلندمن و توست

    دل من بادل تو...

    دوش بر دوش هم ازحادثه ها می گذریم

    می نشینیم به کنجی، دراین بادیه ی عشق و جنون

    و نهال دلمان

    که به هم کاشته بودیم ازعشق

    همه عشق وهمه عشق

    دوراز غارت باد سحری

    بادو چشم ترمان جان گیرد

    آری آری دل من با دل توست ...
    درختان می گویند بهار
    پرندگان می گویند ، لانه
    سنگ ها می گویند صبر
    و خاک ها می گویند مصاحب
    و انسان ها می گویند «خوشبختی»
    امّا همه ی ما در یک چیز شبیهیم ،
    در طلب نور !
    ما نه درختیم
    و نه خاک .
    پس خوشبختی را با علم به همه ی ضعف هامان در تشخیص ،
    باید در حریم خودمان جستجو کنیم ... حسین پناهی
    من نه عاشق بودم

    و نه محتاج نگاهی كه بلغزد بر من

    من خودم بودم و یك حس غریب

    كه به صد عشق و هوس می ارزید

    من خودم بودم و دستی كه صداقت می كاشت

    گر چه در حسرت گندم پوسید
    دریای خروشان عشق،چهره مهتاب را بر هم میزد و ساحل،غروب سرخ را به رنگ شعر در آورده بود

    وتنها مجنون حقیقت کنار ساحل به همراه یگانه خاطر خویش،قصیده غم را زیر لبان لعلش بارها زمزمه میکرد



    دلتنگ بود

    خشک مثل بت

    سوگند خورده بود که هیچگاه،پژمرده شدن یاس سفید را در ذهنش تجسم نکند

    آشفته از حال دیار از دیدار یار

    متن دلش پر از واژه های درهم بود

    لبانش غنچه شده و دیگر مثل گل نمیشکفت

    نثری روان در سر داشت آغشته به بوی خوش نسیم وبه عطر باران
    هترین حرفی که بهم زدی یادته؟
    هیچوقت از یادم نمیره
    همیشه توی گوشمه
    تو مگه قلب منی که صدای نفسهات هر جا هستی با منه



    گفتی عشق مثل پروانه است که اگه سفت بگیریش میمیره اگه هم شل بگیری از دستت میپره میره
    من ترسیدم که بمیره شل گرفتم
    بی تو چه کنم؟؟؟؟؟؟
    رفتنت موج غریبی است که دل میشکند



    میدونم مغروری
    هیچگاه به خودت اجازه فرود نمیدی
    پرواز رو دوست داری
    دوست نداری دستمو بگیری یادم بدی چطور میشه پرواز کرد؟
    دلم تنگ است از اين دنيا چرايش را نمي‌دانم

    من اين شعر غم افزا را شبي صد بار مي‌خوانم

    چه مي‌خواهم از اين دنيا، از اين دنياي افسون كار

    قسم بر پاكي اشكم ، جوابم را نمي‌دانم

    شروع كودكي‌هايم سرآغاز غمي جانكار

    از آن غم تا به فرداها پر از تشويش، گريانم

    بهار زندگي را من هزاران بار بوييدم

    كنون با غصه مي‌گويم خداوندا پشيمانم

    به سوي درگه هستي هزاران بار رو كردم

    الهي تا به كي غمگين در اين غمخانه مي‌مانم

    خدايا با تو مي‌گويم، حديث كهنه‌ي غم را

    بگو با من كه سالي چند در اين غمخانه مهمانم
    یواش گفتم دوست دارم ، واسه اینه که نشنیدی

    بلد نیستم که بد باشم ، نگو اینو نفهمیدی

    بذار باشم کنار تو ، کنار عطر این احساس

    بذار حبس ابد باشم ، توعشقی که برام رویاس

    بذار با گریه این بارم ، بگم خیلی دوست دارم

    اگه بازم پشیمونی ، به روت اصلا نمیارم




    دلم میگیره هر روزی ، که میبینم تو دلگیری دارم

    میمیرم از وقتی ، سراغم رو نمی گیری

    نگام رو از تو دزدیدم ، با این چشمای غم بارم

    نمی خواستم بدونی که ، چقدر چشمات رو دوست دارم

    ولی با گریه این بارم ، می گم خیلی دوست دارم

    اگه بازم پشیمونی ، به روت اصلا نمیارم
    همه دارو ندارمو

    هر چی که داشتمو نداشتمو

    همرو به پات گذاشتمو

    همه برگامو سوزندمو

    غرورمو که شکوندمو

    ترانه هامو که خوندمو

    حالا که با شعر دنیا دیگه مثل تو نداره

    تنها موندمو

    دلم میخواد که برگردی بگی بد کری کردی که منو تنها گذاشتی

    بگی دوستم میداشتی

    دلم میخواد که برگردی بگی بد کاری کردی که منو دیوونه کردی

    بگی که بر میرگردی

    من رو حرف تو حساب کرده بودمو

    همه عشقارو جواب کرده بودمو

    از همه قشنگی های زندگی

    تنها تورو انتخاب کرده بودمو

    دلم میخواد که برگردی بگی بد کری کردی که منو تنها گذاشتی بگی دوستم میداشتی
    دوباره من و یک دنیا پر از خاطره
    دوباره دلم تنگ است
    به اندازه یک گل پژمرده
    به اندازه سوز و تب دشت باران خورده
    به اندازه اندوه مرغ قفسی
    دوباره صورتم نم اشک را حس کرد
    دوباره باران را به انتظار نشسته ام
    دوباره درد را به مدارا نشسته ام
    دوباره دل شوره را به دل نهفته ام
    دوباره می خواهم به سوی تو بیایم
    دوباره دلم هوای تو را کرده است
    کاش میشد همیشه از تو بنویسم
    کاش میشد همیشه با تو بمانم
    کاش میشد همیشه در تو طلوع کنم
    تا غروبت را به انتظار ننشینم
    کاش پرواز دوباره ها به اندازه ای کاش های دلم پر میگرفت
    طنین یادت در طپش قلب عاشقم را به نظاره منشین
    این دل از تو سخن میگوید
    بشنو تمام آنچه را که فریاد میزند
    در پس ثانیه های اضطراب
    در پس امواج خروشان بی دوامی
    سکوت من پر از صداست
    شنیدنی ترین سکوت های من نثار تو باد
    آن قدر پروانه وار است دلم که تنها تو را میخواند
    گوش به جانم بسپار
    میخوانمت به شوق جان
    تمام عاشقانه هایم از برای تو باد
    در این شب سرد
    تنها صدایی که از درون قلب خسته ام میشنوم
    سکوت عشق توست...
    از کوچه پرسیدم نشانت را نمی دانست
    آن کفشهای مهربانت را نمی دانست

    رنجیده ام از آسمان ، قطع امیدم کرد
    دنباله ی رنگین کمانت را نمی دانست

    اینگونه سیب سرخ هم از چشمم افتاده ست
    شیرینی اش ، طعم لبانت را نمی دانست

    قیچی شدم ، بال و پرم را یک به یک چیدم
    ســـَمت ِ وسیع ِ آسمانت را نمی دانست

    لای ورقها ، نامه ها ، دفترچه ها گشتم
    حتی کتابی داستانت را نمی دانست
    پرواز در هوای خيال تو ديدنی ست

    حرفی بزن که موج صدايت شنيدنی ست


    شعر زلال جوشش احساس های من

    از موج دلنشين کلام تو چيدنی ست


    يک قطره عشق کنج دلم را گرفته است

    اين قطره هم به شوق نگاهت چکيدنی ست


    خم شد- شکست پشت دل نازکم ولی

    بار غمت ـ عزيز تر از جان ـ کشيدنی ست


    من در فضای خلوت تو خيمه می زنم

    طعم صدای خلوت پاکت چشيدنی ست


    تا اوج ، راهی ام به تماشای من بيا

    با بالهای عشق تو پرواز ديدنی ست
    شب مهتابه و چشام بازم از یاد تو خیسه

    دیگه عادت شده با بغض واسه تو مینویسه

    کاش می فهمیدی که قلبم خونه آرزوهات بود

    یه نفس تنها نبودی همیشه دلم باهات بود...

    آسمون و ماه نقرش با یه عالمه ستاره

    شاهدن که این بریدن دیگه برگشتی نداره

    رفتی بی اونکه بدونی دل من مال خودت بود

    حال بغضای شبونم به خدا حال خودت بود

    سهم چشای تو بودن توی دنیا هرچی داشتم

    واسه ی خاطر نازت جونمو گرو گذاشتم
    ابرها مثل من در کوچه پس کوچه های شهر سرگردانند!

    باران میبارد و من غرق در زیر قطره های بارانم ،

    دستهایم را بر روی گونه ام گذاشته ام تا کسی نفهمد که گریانم!

    با دلهره از کوچه ها میگذرم ، نمیخواهم کسی بفهمد که در جستجوی یارم!

    چه آرام میبارد باران بر تن نا آرامم ،

    چه زیبا میریزد اشکهایم همراه با قطره های باران!

    چه سخت میسوزد تن خسته ام ، به خدا مثل یک پرنده با بالهای شکسته ام!

    کسی نمیداند که همراه با خود یک قلب شکسته دارم
    وقتي كه دلگير و تنها مي شي ؛ وقتي خسته و بي پناهي . وقتي از دست هيچ كس كاري بر نمي يايد.

    وقتي شب زودتر از هميشه مي ري بخوابي تا سرت رو توي با لشت كه به سفيدي و نرمي ابر هاست فرو كني و هق و هق گريه كني و دلت خالي بشه . وقتي دلت ميخواد كه روي بلند ترين قله دنيا بنشيني و از

    اون بالا همه چيز رو نگاه كني . وقتي دلت ميخواد كه روي ابر ها بشيني و مثل يه قاليچه پرنده با هاش

    اين ورواون ور بري .

    وقتي دلت مي خواد پنجره اتاقت رو كه باز مي كني رو به يه دريا آبي باشه . وقتي دلت مي خواد توي يه جنگل سبز تنها قدم بزني . وقتي كه هيچ كدوم از اين وقتي ها برات شدني نيست

    فقط و فقط يه چيزه كه آرومت ميكنه . ...جانمازت.... كه پر از گل هاي ياس سفيد و خوشبوست . وقتي جانمازت رو باز مي كني بوي خوبش تمام اتاقت رو پر مي كنه . اون لحظه است كه يه چيز بهت

    قوت قلب ميده و آرومت مي كنه :

    خداست
    ..خــــدا... خــــــــــدا.... خـــــــــــــــدا...
    دیدی دلم شکست

    دیدی دلم شکست!

    دیدی چینی اصل قلب خویش

    سپردم به دستهای خواهشت

    دیدی بی حواس!

    پایت به سنگ خورد،افتاد بر زمین...شکست

    دیدی چه بی صدا دلم شکست!

    دیدی حدیث عشق و جنونت فسانه بود

    دیدی عاشقانه هایت فقط یک ترانه بود

    دیدی عشق پاک من برایت بهانه بود

    و کلام نگاهم برایت چه بیگانه بود

    دیدی کوهکن!

    دیدی به جای کوه غم ،تیشه ات قلب من نشانه گرفت

    دیدی قایق عشقم ز دریای محبت کناره گرفت

    کبوتر دلم هوای آشیانه گرفت

    آسمان غم ابر ناله گرفت

    دیدی ...عشقت حباب بود و در هوا شکست

    دیدی دلم شکست
    عاشقانه دوست دارم
    اگر یک آسمان دل را به قصد عشق بردارم میان عشق
    و زیبایی تو را دوست می دارم
    تو را عاشقانه دوست دارم
    مثل گلهای بهاری
    مثل پنجره های باز رو به دریا
    مثل گلهای عاشق در باغچه های انتظار
    تو را مثل خودت پاک و معصوم دوست دارم
    من عاشقم
    عاشق صدای شرشر بارن
    عاشق پنجره های خیس باران خورده
    و عاشق کوچه های نمناک انتظار
    من عاشقم
    عاشق شبهای پر ستاره و مهتابی
    در کوچه پس کوچه های دلواپسی در انتظار دیدار یک آشنا
    من عاشقم
    عاشق پاکی و معصومیت
    عاشق نگاهی پاک و بی ریا
    عاشق سبزی بهار و عاشق تمام شقایق های دنیا
    صبح طلوع شعر و غزل ، ناشتای تو
    یعنی سلام ، زنده شدم با دعای تو
    یعنی دوباره... با تو من از خواب می پرم
    با موج های ملتهب خنده های تو
    حس می کنم که جنبش قلب و رگان من
    تنظیم می شوند به آهنگ پای تو
    یعنی که رگ رگ تن من شوق می شود
    یعنی که تنگ می شود این دل برای تو
    احساس می کنم که تو من می شوی و من
    یک لحظه خواستم که بیایم به جای تو
    بک لحظه خواستم ... به خوبی تو باشم و دلم
    یک لحظه ! یک دقیقه! ... شود آشنای تو
    تازه سلام اول این قصه می رسد
    پر می شود تمام من از ماجرای تو
    گنجشک می شوی و قناری نغمه خوان
    در گوش من ترنم نرم صدای تو
    تو خوبی آنقدر که هوا خوب می شود
    اصلا هوای من شده خوب از هوای تو
    خورشید هم به قدر تو زیبا و خوب نیست
    گل ، سعی می کند که در آرد ادای تو
    اصلا خودت بگو که چه کردی که ساختت
    این سان لطیف و ناز و معطر ، خدای تو ؟؟؟
    خوابم گرفته با تغزل آرام در صدات
    آرام می شود دوباره دل از لا لای تو
    چقدر دلم برايت تنگ شده
    آنقدر که فقط نام زيباي تو در آن جاي مي گيرد
    عزيز من ، قلب من
    اي کاش مي شد اشک هاي طوفاني ام را قطره قطره جمع کرد
    تا تو در درياي غم آلود آن غروب چشمانم را نظاره کني
    اي کاش مي شد فقط يک بار
    فرياد بزنم
    دوستت دارم
    و تو صدايم را مي شنيدي
    نمي دانم چطور ، کجا و چگونه بايد به تو برسم؟
    اي کاش به جاي عکس زيبايت
    وجود نازنينت پيش رويم بود
    و حرف هاي نا گفته ام را مي شنيدی
    به راستي که تو اولين عشق راستينم هستي
    شايد در گذشته هرگز اينچنين عاشق نشده بودم
    اما؛
    حال خوب مي دانم که فقط با شنيدن نام زيبايت
    چشمانم بي اختيار مي بارد
    اي اميد آخرينم
    بدان که هر روز ، هر ساعت و هر لحظه
    به در گاه آفريدگار تو دعا مي کنم
    تا فقط يک بار بتوانم
    چشمانم را زنداني نگاهت کنم
    عشق تو در دل من یکسره غوغا می کرد

    اين دل از دور تــو را باز تـمـاشــا می کرد

    سـاغـری بود به دست تو پر ازمهـر و وفـا

    دیده ات با نـگهـش راز هــویـدا می کرد

    آن همه عشــق و وفایی که نثارم کـردی

    بیش ازهر بار مرا عاشـق و شیدا می کرد

    جان فـدای تو کـنـم ای شه اقـلـیــم وجود

    همچــو مجنـون که به آن لیلی زیبا می کرد

    جان نثــارم صنــمـا ، قبله و درگــاه تویی

    عشــق تو در دل من بود و مدارا می کرد

    غــم دلــدادگــی و دوری و درد جانسوز

    همگــی دردل من زخم دلــی وا می کرد

    تا ابد با توام ای ماه مــن ؛ ای یـــاورمن

    دوستت دارم و چشمان من حاشا می کرد

    من كه پـوريای توام دم همه دم تا دم مرگ

    باش آگه به چنين عشق كه غوغا مي كرد
    امروز از همیشه تنهاترم

    تیک تاک ثانیه ها را تازه باور کردم

    اشک ابرها را دیشب لمس کردم

    وقتی بی بهانه گریه میکردند

    گل خشک یادگاریت...

    هر روز خشک و خشک تر میشود

    آرزوهای من هم به همراهش

    روحم اسیر نگاه جادویی ات است

    نگاهم اکسید چشمانت را میخواهد

    در حسرت دیدارت می گدازم

    شامه ام عطر وجودت راجستجو میکند

    از اعماق وجودم بی تو بودن را حس میکنم

    و

    پوچ شدنم را

    و بی صدا اشک میریزم

    و بی مهابا فریاد میزنم

    فریاد میزنم دوستت دارم...

    باد می وزد...خوب میدانم

    صدایم را به گوشت می رساند

    پس بلندتر فریاد میزنم

    میشنوی؟؟؟؟؟؟

    بیشتر از همیشه دوستت دارم
    ستاره هنوز بيداري بازم امشب خواب نداري

    نكنه تو هم مثل من عاشقي

    نكنه تو هم تو شبها خسته از غبار جاده

    خواب مهتاب و ميبيني كه مياد پاي پياده

    نكنه هجوم ابرا تو رو هم از ما بگيره

    ستاره براي بودن ديگه فردا خيلي ديره

    حالا كه خورشيد طلسم قلعه ي سنگي خوابه

    تو نگو عشقا دروغه تو نگو دنيا سرابه

    با كدوم بهونه بايد شب و از تو كوچه دزديد

    گل سرخ عاشقي رو به غريبه ها نبخشيد

    ستاره همه غروبم پيشكش ناز تو باشه

    تو بمون تا چشماي من با سپيدي اشنا شه

    من اگه اسير خاكم تو كه جات تو اسمونه

    دل خوشم به اين كه هر شب توبياي رو بوم خونه

    همنشين ابر و ماهي توي اون همه سياهي

    نكنه اينقده دور شي كه ديگه منو نخواهي
    عاشقانه دوست دارم
    اگر یک آسمان دل را به قصد عشق بردارم میان عشق
    و زیبایی تو را دوست می دارم
    تو را عاشقانه دوست دارم
    مثل گلهای بهاری
    مثل پنجره های باز رو به دریا
    مثل گلهای عاشق در باغچه های انتظار
    تو را مثل خودت پاک و معصوم دوست دارم
    من عاشقم
    عاشق صدای شرشر بارن
    عاشق پنجره های خیس باران خورده
    و عاشق کوچه های نمناک انتظار
    من عاشقم
    عاشق شبهای پر ستاره و مهتابی
    در کوچه پس کوچه های دلواپسی در انتظار دیدار یک آشنا
    من عاشقم
    عاشق پاکی و معصومیت
    عاشق نگاهی پاک و بی ریا
    عاشق سبزی بهار و عاشق تمام شقایق های دنیا
    بی نگاهِ عشق مجنون نيز ليلايي نداشت
    بي مقدس مريمي دنيا مسيحايي نداشت

    بي تو اي شوق غزل‌آلوده‌يِ شبهاي من
    لحظه‌اي حتي دلم با من هم‌آوايي نداشت

    آنقدر خوبي كه در چشمان تو گم مي‌شوم
    كاش چشمان تو هم اينقدر زيبايي نداشت!

    اين منم پنهانترين افسانه‌يِ شبهاي تو
    آنكه در مهتاب باران شوقِ پيدايي نداشت

    در گريز از خلوت شبهايِ بي‌پايان خود
    بي تو اما خوابِ چشمم هيچ لالايي نداشت

    خواستم تا حرف خود را با غزل معنا كنم
    زير بارانِ نگاهت شعر معنايي نداشت

    پشت درياها اگر هم بود شهري هاله بود
    قايقي مي‌ساختم آنجا كه دريايي نداشت

    پشت پا مي‌زد ولي هرگز نپرسيدم چرا
    در پس ناكاميم تقدير جاپايي نداشت

    شعرهايم مي‌نوشتم دستهايم خسته بود
    در شب باراني‌ات يك قطره خوانايي نداشت

    ماه شب هم خويش مي‌آراست با تصويرِ ابر
    صورت مهتابي‌ات هرگز خودآرايي نداشت

    حرفهاي رفتنت اينقدر پنهاني نبود
    يا اگر هم بود ، حرفي از نمي آيي نداشت

    عشق اگر ديروز روز از روز‌گارم محو بود
    در پسِ امروز‌ها ديروز، فردايي نداشت

    بي تواما صورت اين عشق زيبايي نداشت
    چشمهايت بس كه زيبا بود زيبايي نداشت
    خاطره ها
    و تو رفتی
    که نداستی من
    گوشه خلوت تنهائی خود میسوزم
    و تو رفتی
    نبینی غم انباشه بر سینه من
    نشنوی ناله و فریاد دلم
    که ترا میخواند
    و تو رفتی
    ندیدی تن من تا به سحر
    همچو شمع سوخت نیامد پروانه
    به تسلی دل بشکسته
    به تماشای دیدگان خونینم
    که بجای اشک خونابه از آن می جوشید
    و تو رفتی
    همه احساس مرا با خود بردی
    دفن شد احساسم
    زیر خاکستر تنهائی من
    ماندم این گوشه در میان تل از خاطره ها
    تا ز یادم نرود خاطرات شب و روزم با تو
    گر چه این خاطره ها لحظاتی تلخ وشیرین دارد
    لیک هر لحظه ی این خاطره ها
    نقش بستند درون دل من
    و تو رفتی
    من با همه خاطره ها تنها ماندم
    تنها ماندم
    اگر بگریی مرا می گریانی

    اگر لبخند بزنی مرا شاد می کنی

    اگر تنها باشی حرفهای دلم کنارت می نشیند

    اگر فریاد برآوری کلام من پژواک فریاد توست

    نه فقط کلام من که من خود نیز با تو همفریاد خواهم شد



    هیچ کس جز خدای علیم نمی داند که تا چه پایه دوستت دارم

    هیچگاه خود را از تو جدا نخواسته ام

    که مرگ را بر این جدایی رجحان می نهم
    زندگی یک آرزوی دور نیست
    زندگی یک جست و جوی کور نیست
    زیستن در پیله ی پروانه چیست؟!
    زندگی کن زندگی افسانه نیست.

    گوش کن...!!
    دریا صدایت میزند!
    هر چه نا پیدا صدایت می زند!
    جنگل خاموش میداند تورا
    با صدایی سبز می خواند تورا

    آتشی در جان توست
    قمری تنها پی دستان توست
    پیله ی پروانه از دنیا جداست
    زندگی یک مقصد بی انتهاست
    هیچ جایی انتهای راه نیست
    این تمامش ماجرای زندگیست...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا