anise b
پسندها
3,991

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • :D تو تالار نفت به من توهین میکنید:biggrin:
    حیف که دیشب داشتم میرفتم:D
    فردا شب تالارتون رو خاکستر در نظر بگیرید:biggrin:
    زان يار دلنوازم شکريست با شکايت...گر نکته دان عشقي بشنو تو اين حکايت
    بي مزد بود و منت هر خدمتي که کردم...يا رب مباد کس را مخدوم بي عنايت
    رندان تشنه لب را آبي نمي دهد کس...گويي ولي شناسان رفتند از اين ولايت
    در زلف چون کمندش اي دل مپيچ کان جا...سرها بريده بيني بي جرم و بي جنايت
    چشمت به غمزه ما را خون خورد و مي پسندي...جانا روا نباشد خون ريز را حمايت
    در اين شب سياهم گم گشت راه مقصود...از گوشه اي برون آي اي کوکب هدايت
    از هر طرف که رفتم جز وحشتم نيفزود...زنهار از اين بيابان وين راه بي نهايت
    اي آفتاب خوبان مي جوشد اندرونم...يک ساعتم بگنجان در سايه عنايت
    اين راه را نهايت صورت کجا توان بست...کش صد هزار منزل بيش است در بدايت
    هر چند بردي آبم روي از درت نتابم...جور از حبيب خوشتر کز مدعي رعايت
    عشقت رسد به فرياد ار خود به سان حافظ...قرآن ز بر بخواني در چارده روايت
    فرصت آغاز


    گردش هستی جز بر مدار محبت نیست و محب جز آرامش محبوب نخواهد؛ آرامشی که دنیای ناهموار را به خانه‌ای امن بدل می‌کند. و بهار فرصت آغازی دوباره است؛ آغاز دوباره رابطه‌های دوست داشتنی
    گذشت دیگر آن زمان که فقط یک بار از دنیا می رفتیم

    حالا یک بار از شهر می رویم …

    یک بار از دیار …

    یک بار از یاد…

    یک بار از دل …


    و یک بار از دست …
    رد پاهایم را پاک می کنم

    به کسی نگویید

    من روزی در این دنیا بودم.

    خدایا

    می شود استعـــــفا دهم؟!

    کم آورده ام ...!
    http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/361995-معماری-که-آرم-جمهوری-اسلامی-را-طراحی-کرد!!!!!?p=4892045#post4892045
    جهان سوم در من است
    که تحریم شده ام
    از دستانت
    از نگاهت
    و افتخارم اختراع اشک هایی است که با سرعت نور می ریزند
    یا که خودکفایی در غم
    صادر خنده به انسان های دیگر
    و چه بیدادی است در من
    چه غوغایی است در من
    کودتای مرگ در راه است
    و من
    چه ابلهانه زنده می مانم
    اینترنتم چشم دیدنه عشق من و تورو ندارههه.تا اومدم واست دلبری کنم نتم قط شد:biggrin:
    مــــی گــــویــنــد ســـــاده ام،،،
    مـــی گـــویـــنـــد تــــو مــــرا با
    یــک جمـــــلـــه
    یـــک لبـــــخـنـــد،،،
    بــه بــازی میـــــگیــــری
    ... ... ... مــــــیگـــــوینــــد تـــرفنــدهـــایت، شـــیطنـــت هــــایت
    و دروغ هایـــت را نمــــی فهمــــم
    ... مــــــیگویند ســــاده ام
    اما تـــــو این را باور نکن
    مــــــــن فـــــقــــــط دوســـتـــــت دارم،
    همیـــــــــن!!!!
    و آنــــها ایــــن را نمـــــــیفــــهمنــــد...
    باران را دوست دارم

    بی دلیل

    بی منطق

    بدون اختیار

    دیوانه وار

    مثل تو لعنتی...

    هست را اگر قدر ندانی میشود بود و چه تلخ است هستی که بود شود و دارمی که داشتم
    کسی دیگر نمی کوبد در این خانه متروک و ویران را



    کسی دیگر نمیپرسد چرا تنهای تنهایم


    و من چون شمع میسوزم


    و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند


    درون کلبه خاموش خویش اما


    کسی حال من غمگین نمیپرسد


    و من چون تک درخت زرد پاییزم


    که هر دم میشود برگی جدا از او


    و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند
    کسی که نشسته است

    همیشه خسته نیست

    شاید جایی برای رفتن نداشته باشد...
    اون یه دونه یوسفی هم که برگشت به کنعانش استثنا بود تو غمت را بخور
    دلــ♥ــم یک کـوچه می خواهـد

    بی بن بست . . .

    و بــــارانـــی نـــم نـــم . . .

    ...
    ... ...
    و یک خـــ♥ــدا ، کـــه کمـی بــا هـــم راه بــرویــــم !!

    همـیـــن !!!

    شاید میان این همه نامردی باید شیطان را ستود که دروغ نگفت . .

    جهنم را به جان خرید اما

    تظاهر به دوست داشتن آدم نکرد . . .
    بعضی آدما ؛

    مثـل دیوارای تـازه رنگ شـده هستن ,

    نباید بهشون نزدیک بـشی ،

    چه برسه کـه بخوای بهشون تکیه کنی . . . !
    خیر..............شعر قشنگی بود.............
    خواستم بفرستم واسه بچه ها
    عشق بود و جبهه بود وجنگ بود...عرصه بر گُردان عاشق تنگ بود
    هر که تنها بر سلاحش تکیه کرد... مادری فرزند خود را هدیه کرد
    در شبی که اشکمان چون رود شد...یکنفر از بین ما مفقود شد
    آنکه که سر دارد به سامان می رسد...آنکه که جان دارد به جانان می رسد
    دیده ام ، دستی به سوی ماه رفت...بی سر و جان تا لقاءالله رفت
    زندگیمان در مسیر تیر بود ...خاک جبهه ، خاک دامنگیر بود
    آنکه خود را مرد میدان فرض کرد...آمد از این نقطه طی الارض کرد
    هر که گِرد شعله چون پروانه است... پیکر صدپاره اش بر شانه است
    تن به خاک و بوی یاسش می رسد...بوی باروت از لباسش می رسد
    لاشه ی یک تانک بر پوتین دوست...هان ! چه می گویی ، شهید زنده اوست
    هم قطارانی که پشت سنگرند... استخوانها را به خانه می برند
    دشمن افکنهای بی نام و نشان...پوکه ی خونین شده تسبیحشان
    قطره بودن ، وانگهی دریا شدن .... از پلاکی گم شده پیدا شدن
    کار هرکس نیست این دیوانگی ... پیله وا می ماند از پروانگی
    عاشقی که تن برایش گور شد... دست از جان شست ، تا منصور شد
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا