ni_rosa_ce
پسندها
8,918

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • وقتی که رفتی تازه فهمیدم

    دنیام تو چشمای سیاهت بود

    درد عجیبی مبتلام کرده

    دردی که معنای نگاهت بود




    هرروز تکرار روزای قبل

    تکرار بی دستای تو بودن

    روزای تلخ و بی سرانجام ِ

    دور از تو و چشمای تو بودن




    هرروز بی اسم تو گم میشم

    هرروز عاشق تر از این میشم

    با این غرور زخمی ِ بی مرز

    با حسرت تو هم نشین میشم




    من با تو بد کردم مثه پاییز

    لبخند و از دنیای تو بردم

    آهسته جون می دادی و غافل

    من بودم اونکه بی تو میمردم




    من بودم اونکه سردو سنگی بود

    اشکاتو میدید و نمیفهمید

    شب گریه هات با درد جاری بود

    درداتو میشنید و نمیفهمید




    وقتی که رفتی تازه فهمیدم

    عاشق شدم با این من ِ مغرور

    عاشق شدم اما چقدر دیره

    عاشق به اونکه دوره...خیلی دور


    بعد رفتنت همیشه اومدم

    اونجا که عطر نگات شناوره
    کجارفتی که دلتنگم برایت

    رای لحظه یی از خنده هایت

    به دریای نگاهم ساحلی نیست

    که جاماند برایم رد پایت

    وامشب......درکنار قاب خالی

    دلم را میکشانم در هوایت

    فال هم زدم با نامه هایت

    ومن کشتم رقیبت,دفترم را

    اجابت کرده ام آیا دعایت

    دوباره نامه ی من بی جواب است

    تومی سوزانی آن را درنهایت

    کجاهستی که دلتنگم برایت
    بانو .........

    فرهاد نیستم

    کوه بکنم؛

    ظرف‌ها را که می‌شویم

    یعنی دوستت دارم.
    من در این دلواپسی نشسته ام تنها...

    می خواهم با تو سخن بگویم...

    می خواهم باز چهره ات را با همان لبخند کودکانه ببینم...

    می خواهم هرچه انتهایش به اسم تو و یاد تو ختم می شود...

    شعرهایم ناتمام ماندند...اسیر دلتنگی شدم من...

    و خواب مرا به رویای با تو بودن می رساند...

    کاش خیابان های شلوغ سهم ما نبود...

    اما...غصه ای نخواهم خورد...

    حرف های ناتمامم را به روی دیوار قلبم حک میکنم و با دیدنت همه را تکمیل می کنم...

    بهاراز راه می رسد و ما دوباره به بودن و رسیدن به انتهای جاده ی سرنوشت می اندیشیم...
    یک شبی مجنون نمازش را شکست
    بی وضو در کوچه لیلا نشست


    عشق آن شب مست مستش کرده بود
    فارغ از جام الستش کرده بود

    سجده ای زد بر لب درگاه او
    پر زلیلا شد دل پر آه او

    گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
    بر صلیب عشق دارم کرده ای

    جام لیلا را به دستم داده ای
    وندر این بازی شکستم داده ای

    نشتر عشقش به جانم می زنی
    دردم از لیلاست آنم می زنی

    خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
    من که مجنونم تو مجنونم مکن

    مرد این بازیچه دیگر نیستم
    این تو و لیلای تو ... من نیستم

    گفت: ای دیوانه لیلایت منم
    در رگ پیدا و پنهانت منم

    سال ها با جور لیلا ساختی
    من کنارت بودم و نشناختی

    عشق لیلا در دلت انداختم
    صد قمار عشق یک جا باختم

    کردمت آوارهء صحرا نشد
    گفتم عاقل می شوی اما نشد

    سوختم در حسرت یک یا ربت
    غیر لیلا برنیامد از لبت

    روز و شب او را صدا کردی ولی
    دیدم امشب با منی گفتم بلی

    مطمئن بودم به من سرمیزنی
    در حریم خانه ام در میزنی

    حال این لیلا که خوارت کرده بود
    درس عشقش بیقرارت کرده بود

    مرد راهش باش تا شاهت کنم
    صد چو لیلا کشته در راهت کنم
    آره اینو یادم رفته بود بگم :دی
    اخلاقتون هم بقول خودتون هنوز زشت مونده :دی
    اي واي همه تو كار يادآوري عكس پروف همن...براي تو هم كه اومده عكست؟
    امير زحمت كشيده
    روسا ممنونم كه عكس پروفمو بهم يادآوري كردي:دي
    می دونم خیلی خوش تیپم نمی خواد یاد اوری کنی
    ولی یه چیزیت می شه ها بگو ببینم می خواستی با این کارت چه حرفی بزنی
    سلام خانوم مهندس. ممنون بابت عکس. ولی عکس صفحه مشخصاتم بودا :دی
    حالا باید دنبال دلیل گشت :دی
    رزا چرا عکسم رو می ذاری تو پروفم خودش هست انجا چی می خواهی بگی
    یک شبی مجنون نمازش را شکست
    بی وضو در کوچه لیلا نشست


    عشق آن شب مست مستش کرده بود
    فارغ از جام الستش کرده بود

    سجده ای زد بر لب درگاه او
    پر زلیلا شد دل پر آه او

    گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
    بر صلیب عشق دارم کرده ای

    جام لیلا را به دستم داده ای
    وندر این بازی شکستم داده ای

    نشتر عشقش به جانم می زنی
    دردم از لیلاست آنم می زنی

    خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
    من که مجنونم تو مجنونم مکن

    مرد این بازیچه دیگر نیستم
    این تو و لیلای تو ... من نیستم

    گفت: ای دیوانه لیلایت منم
    در رگ پیدا و پنهانت منم

    سال ها با جور لیلا ساختی
    من کنارت بودم و نشناختی

    عشق لیلا در دلت انداختم
    صد قمار عشق یک جا باختم

    کردمت آوارهء صحرا نشد
    گفتم عاقل می شوی اما نشد

    سوختم در حسرت یک یا ربت
    غیر لیلا برنیامد از لبت

    روز و شب او را صدا کردی ولی
    دیدم امشب با منی گفتم بلی

    مطمئن بودم به من سرمیزنی
    در حریم خانه ام در میزنی

    حال این لیلا که خوارت کرده بود
    درس عشقش بیقرارت کرده بود

    مرد راهش باش تا شاهت کنم
    صد چو لیلا کشته در راهت کنم
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا