mani24
پسندها
36,494

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • دوست داشتن رو باید از برگ درخت آموخت وقتی زرد می شه، وقتی می میره ؛ وقتی از درخت جدا می شه ؛ بازم پای همون درخت می افته
    نردبان دلم شکسته است میشود برایم کمی دعا کنی
    یا اگرخدااجازه میدهد کمی بجای من خداخدا کنی؟
    راستش دلم مانند یک نماز بین راه خسته وشکسته است
    میشود برای بیقراری دلم سفارشی به آن رفیق با وفا کنی
    مرا شبیه خودم مثل یک ستاره بکش!

    شبیه من که نشد خط بزن دوباره بکش

    مرا شبیه خودم در میان آتش و دود

    شبیه چشم و دلم غرق صد شراره بکش

    و بعد دست بکش بر شراره ام یک شب

    بسوز و قلب مرا پاره پاره پاره بکش

    و زخم های دلم را ببین و بعد از آن

    لباس بر تن این قلب بی قواره بکش

    بخند!خنده ی تو شعله می زند بر من

    بخند و شعله ی من را به یک اشاره بکش

    برای بودن من عشق را نشانه بگیر

    و خط رد به تن هرچه استخاره بکش

    ببین ستاره شدم با تو ای بهانه ی من

    مرا شبیه خودم!مثل یک ستاره بکش
    هر زمان که بخواهی از کنارت خواهم رفت

    تا بفهمی چه باشم چه نباشم ، عاشقم

    هر کجا باشم در قلبم خواهی ماند و به عشق تو،

    با یاد تو، با عکسهای تو، با مهری که از تو در دلم جا مانده زنده خواهم ماند

    تا زمانی که نفس میکشی ، نفس میکشم به عشق نفسهایت

    که هر نفس آرامش من است ، هر نفس امیدی برای زندگی عاشقانه ی من است

    وقتی نیستی گرچه سخت است سرکردن با اشکهایی که میرزد از چشمانم

    اما این عشق تو است که به من شوق اشک ریختن را ،

    شوق غم و غصه لحظه های دور از تو بودن ، شوق دلتنگی و انتظار را میدهد

    این عشق تو است که به من فرصتی دوباره میدهد

    میترسم ، میترسم ، میترسم ! یک سوال در دلم مانده که میترسم از تو بپرسم!

    میخواستم بپرسم که :

    عزیزم هنوز مرا دوست داری؟
    کنارم هستی
    و اما دلــــــم تنگ میشه هـر لحظه
    خودت میدونی عادت نیست فقط دوست داشتنه محضه
    کنارم هستی و بازم بهونه هامو میگیرم
    میگم وای چقدر سرده میام
    دستاتو میگیرم

    یه وقت تنها
    نری جایی که از تنهایی میمیرم
    از اینجا تا دم درهم بری دلشوره میگیرم
    فقط تو فکر این عشقم تو فکر بودن با هم
    محاله پیش من باشی برم سرگرم
    کاری شم



    میدونم که
    یه وقت هایی دلت میگیره از کارم
    روزای که حواسم نیست بگم خیلی دوست دارم
    تو هم مثل منی انگار از این دلتنگی ها داری
    دلم تنگ است از اين دنيا چرايش را نمي‌دانم

    من اين شعر غم افزا را شبي صد بار مي‌خوانم

    چه مي‌خواهم از اين دنيا، از اين دنياي افسون كار

    قسم بر پاكي اشكم ، جوابم را نمي‌دانم

    شروع كودكي‌هايم سرآغاز غمي جانكار

    از آن غم تا به فرداها پر از تشويش، گريانم

    بهار زندگي را من هزاران بار بوييدم

    كنون با غصه مي‌گويم خداوندا پشيمانم

    به سوي درگه هستي هزاران بار رو كردم

    الهي تا به كي غمگين در اين غمخانه مي‌مانم

    خدايا با تو مي‌گويم، حديث كهنه‌ي غم را

    بگو با من كه سالي چند در اين غمخانه مهمانم
    بهترین حرفی که بهم زدی یادته؟
    هیچوقت از یادم نمیره
    همیشه توی گوشمه
    تو مگه قلب منی که صدای نفسهات هر جا هستی با منه



    گفتی عشق مثل پروانه است که اگه سفت بگیریش میمیره اگه هم شل بگیری از دستت میپره میره
    من ترسیدم که بمیره شل گرفتم
    بی تو چه کنم؟؟؟؟؟؟
    رفتنت موج غریبی است که دل میشکند



    میدونم مغروری
    هیچگاه به خودت اجازه فرود نمیدی
    پرواز رو دوست داری
    دوست نداری دستمو بگیری یادم بدی چطور میشه پرواز کرد؟
    دریای خروشان عشق،چهره مهتاب را بر هم میزد و ساحل،غروب سرخ را به رنگ شعر در آورده بود

    وتنها مجنون حقیقت کنار ساحل به همراه یگانه خاطر خویش،قصیده غم را زیر لبان لعلش بارها زمزمه میکرد



    دلتنگ بود

    خشک مثل بت

    سوگند خورده بود که هیچگاه،پژمرده شدن یاس سفید را در ذهنش تجسم نکند

    آشفته از حال دیار از دیدار یار

    متن دلش پر از واژه های درهم بود

    لبانش غنچه شده و دیگر مثل گل نمیشکفت

    نثری روان در سر داشت آغشته به بوی خوش نسیم وبه عطر باران
    کاش که در کوچه ها باران ببارد

    یک درنگ، اندوه ها را وا گذارد

    کسی نگوید، خانه ها بی چراغ است

    کسی نگوید سفره ها نان ندارد

    دست هامان، بذر آیینه بپاشد

    چشمهامان دانه حیرت بکارد

    در حضور باغبان بی رخصتی سبز

    باد، برگی از درختی بر ندارد

    مشقهامان صرف این افعال باشد:

    دوست دارم، دوست داری، دوست دارد

    رفتنت را با هزاران ذکر هرگز باور کردم
    بیا تا دل کوچــــــــــکم را



    خدایـــا فقــــط با تـــو قسمت کنم



    خدایـــــا بیــا پشت آن پنــجــره...



    که وا می شود رو به ســــــوی دلــــــــم



    بیـــا پــــرده ها را کنـــاری بزن...



    که نــــــورت بتــابد به روی دلـــــــم



    خدایـــا کمـــک کـــن



    که پـــروانه ی شعر من جــــان بگیرد...



    کمی هم به فـــــکر دلـــــــم باش...



    مبـــادا بمیـــرد...



    خــــدایــا دلــــــم را



    که هر شب نــفس می کشـــد در هوایـــــت



    اگر چه شــــــکســــــته



    شبــــی می فرســــتم بــرایــت...
    اینجا ستاره ای به خواب نمی رود . چشمها را نگاهی تازه خیس کرده است


    و کسی به خواب ستاره هم نمی آید . چه کسی سلام ستاره ها را امشب پاسخ خواهد داد ؟؟


    امشب چرا ستاره ها بار دیگر به هم حس غریبگی دارند .


    من از چشمان گریان شب دلشکسته میشوم و در اغوش پنهان شب خواب از سرم بیرون می اید . حس غریبی است !!!!!!


    من هم کمی اینطرفتر در تنهایی خود به ستاره ها می نگریستم مبادا ستاره ای خاموش شود


    ....امشب چه کسی به خواب رفته است ؟؟


    ماه کمی انطرفتر منتظر رقص ستاره ها بودامشب .

    بگذارید ماه کمی نزدیکتر بیاید ستاره ها در خاموشی خود گریانند و من هم در سوسوی انتظار چشمهایم سنگین میشوند .


    تا ماه چند قدم بیشتر نمانده است !!!!........


    کسی دیگر برای چشمهای من ترانه ای نخوانده است و قصه تلخ نبودن را باید در تولد یک پروانه به جستجو نشست


    و خاموش کرد شمعهای کاغذی احساس را
    زندگی فلسفه ای بیش نبود

    که در آن بیزاری، رهنمای همه یاران شده بود

    و محبت، افسوس.

    من خودم را دیدم، آن زمانی که دلم سوخته بود

    و تو را می دیدم، بی خبر از من و غمهای دلم

    و تو آن عصیانگر،

    که نماد همه خوبان شده بود!!

    و سخن از غم یاران می گفت

    واپسین لحظه دیدار عجیب

    خود نصیحت گوی، من دیوانه شدی

    و سخن از رفتن،

    سخن از بی مهری!!

    تو که خود می گفتی

    خسته از هرچه نصیحت شده ای.

    ***

    حیف از بازی ایام،

    دریغ از تکرار...
    به یاد داشته باش هر وقت دلتنگ شدی به آسمان نگاه کن
    کسی هست که عاشقانه تو را می نگرد و منتظر توست.
    اشک های تو را پاک می کند و دست هایت را صمیمانه می فشارد.
    تو را دوست دارد فقط به خاطر خودت
    و اگر باور داشته باشی می بینی حتی ستاره ها هم با تو حرف می زنند.
    باور کن که با او هرگز تنها نیستی
    فقط کافیست عاشقانه به آسمان نگاه کنی . . .
    دلتنگ ترین لحظه های من نبودن توست و این روزها این ابهام توهم زا تمامفکرم را پر کرده ... توهم رفتنت...ندیدنت ...نشنیدن صدایت...

    در سکوت این شبهای بی پنجره ، به تو می اندیشم و باز هم مثل همیشه به احساس مبهمی که از من داری می اندیشم.

    حس غریبی شیشه ی احساسم را تلنگر می زند که پرنده رفتنی ست و من به یاد تودلم ترک بر میدارد که تک پرنده ی دل من ماندن را تا کی تاب می آورد؟؟؟

    چون دوستت دارم اگر هم بروی خودت را به خاطر و پروازت را به خاطرههایم می سپارم .تا ابد . مگر هر کس چند بار از ته دل می تواند کسی را دوستبدارد؟ فقط یک بار . پس بدان انتخاب یک باره ی من تو بودی ، هستی و خواهیبود.

    مهم نیست چقدر با هم فاصله داریم .مهم قلب من است که در هر تپش خود نام تورا در وجودم به جریان در می آورد و این زیباترین حسی ست که تا حالا تجربهنکرده بودم و هر اتفاق زیبا یک بار رخ میدهد و اکنون اتفاق زیبای زندگی منتویی

    یادم نرفته که بین ما یکسال فاصله جا خوش کرده است .اگر دلش خوش است بهماندن بگذار بماند چون میان قلب پاک تو و این حس دوست داشتن فاصله معناندارد.
    پشت دریاها شهری ست
    که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است
    بامها جای کبوترهایی است، که به فواره هوش بشری می نگرند
    دست هر کودک ده ساله شهر، شاخه معرفتی است
    مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند
    که به یک شعله، به یک خواب لطیف

    خاک موسیقی احساس تو را می شنود
    و صدای پر مرغان اساططیر می آید در باد

    پشت دریا شهری ست
    که درآن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است
    شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند.

    پشت دریاها شهری ست!
    قایقی باید ساخت
    قایقی خواهم ساخت
    خواهم انداخت به آب.
    دور خواهم شد از این خاک غریب
    که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق
    قهرمانان را بیدار کند.

    قایق از تور تهی
    و دل از آروزی مروارید،
    همچنان خواهم راند
    نه به آبیها دل خواهم بست
    نه به دریا

    پریانی که سر از آب بدر می آرند
    و در آن تابش تنهایی ماهی گیران
    می فشانند فسون از سر گیسوهاشان

    همچنان خواهم راند
    همچنان خواهم خواند
    «دور باید شد، دور.
    مرد آن شهر، اساطیر نداشت
    زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود
    هیچ آئینه تالاری، سرخوشیها را تکرار نکرد
    چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود
    دور باید شد، دور
    شب سرودش را خواند،
    نوبت پنجره هاست.»
    همچنان خواهم راند
    خود را شبی در آینه دیدم ، دلم گرفت

    از فکر اینکه قد نکشیدم دلم گرفت

    از فکر اینکه بال و پری داشتم ولی

    بالاتر از خودم نپریدم ، دلم گرفت

    از اینکه با تمام پس انداز عمر خود

    حتی ستاره ای نخریدم ، دلم گرفت

    کم کم به سطح آینه ام برف می نشست

    دستی بر آن سپید کشیدم ، دلم گرفت

    دنبال کودکی که در آن سوی برف بود

    رفتم ولی به او نرسیدم ، دلم گرفت

    نقاشی ام تمام شد و زنگ خانه خورد

    من هیچ خانه ای نکشیدم ، دلم گرفت

    شاعر کنار جو گذر عمر دید و من

    خود را شبی در آینه دیدم ، دلم گرفت
    دعا می کنم که هیچگاه چشمهای زیبای تو را

    در انحصار قطره های اشک نبینم

    و تو برایم دعا کن ابر چشم هایم همیشه برای تو ببارد

    دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم

    و تو برایم دعا کن که هر گز بی تو نخندم

    دعا می کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد

    همیشه از حرارت عشق گرم باشد

    و تو برایم دعا کن دستهایم را هیچگاه در دستی بجز دست تو گره ندهم

    من برایت دعا می کنم که گل های وجود نازنینت هیچگاه پژمرده نشوند

    برای شاپرک های باغچه ی خانه ات دعا می کنم

    که بال هایشان هرگز محتاج مرهم نباشند

    من برای خورشید آسمان زندگیت دعا می کنم که هیچگاه غروب نکند

    و بدان در آسمان زندگیم تو تنها خورشیدی

    پس برایم دعا کن ، دعا کن که خورشید آسمان زندگیم هیچگاه غروب نکند
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا