سیر نمیشوم ز تو ای مه جان فزای من//جور مکن جفا مکن نیست جفا سزای من
با ستم و جفا خوشم گر چه درون آتشم//چونک تو سایه افکنی بر سرم ای همای من
عود دمد ز دود من کور شود حسود من//زفت شود وجود من تنگ شود قبای من
آن نفس این زمین بود چرخ زنان چو آسمان//ذره به ذره رقص در نعره زنان کههای من
آمد دی خیال تو گفت مرا که غم مخور//گفتم غم نمیخورم ای غم تو دوای من
گفت که غم غلام تو هر دو جهان به کام تو//لیک ز هر دو دور شو از جهت لقای من
گفتم چون اجل رسد جان بجهد از این جسد//گر بروم به سوی جان باد شکسته پای من
گفت بلی به گل نگر چون ببرد قضا سرش//خنده زنان سری نهد در قدم قضای من
گفتم اگر ترش شوم از پی رشک می شوم//تا نرسد به چشم بد کر و فر ولای من
گفت که چشم بد بهل کو نخورد جز آب و گل//چشم بدان کجا رسد جانب کبریای من
گفتم روزکی دو سه ماندهام در آب و گل//بسته خوفم و رجا تا برسد صلای من
گفت در آب و گل نهای سایه توست این طرف//برد تو را از این جهان صنعت جان ربای من
زینچ بگفت دلبرم عقل پرید از سرم//باقی قصه عقل کل بو نبرد چه جای من
http://www.mediafire.com/?mm3kjbglumn