ای بابا دو روزم که اینجایی میخوای از باشگاه اخراجت کنن
خب چه کاریه که بحث میکنی؟
لووووووووووس ی ادرس دقیق تر نیازمندیم
پیرجو از بچه ها حکایت نقل میکنه خیلی جالبه همه بچه هارو اذیت میکنه
از نظر من تو زشتویی....
اون شبم بهت گفتم اون زبون درازه تو زشتو
کشتی رو تو سرت خرابت میکنم
(اوخی...ضرر مالی به امیر...پولشو میدم بره یه کشتی نو تر بخره)
بابایی دیگه این حرفو نزن میدونی که چقد واسم همی
حتی اگه در حال مرگم باشم جواب تورو میدم
اخ جووووووووووون منم خیلی دلم میخواد این دوتارو بیخواب کنم
راستی ی تاپیک هست به اسم حکایت های باشگاه مهندسان نمیدونی تو کدوم تالار؟
زشتو من اگه عصبانی شم دنیا رو به خاک و خون میکشم به وسایل خودمم رحم نمیکنم...ممکنه آجیم عصبانیم کنه گوشی طرفش پرت کنم...
که اینجور...طرف خاله عمتو نگرفتی نه؟
منم دلم میخواست بخوابم..یه خواهر کوچیک دارم 9 سالشه اینا امروز اومدن اینجا از 10 داد زد آجی پاشو تا 1 که افتادم دنبالش بزنمش
از خاله اوا بپرس چه موجود غیر قابل تحملیه
خوبی از خودته بابا جونم مرسی که به حرفم گوش میدی عزییزم
بابایی این طنز خنده بازار هسن میبینی؟ الان گذاشته تو قسمت برنامه کودکش میگه
سلام به بچه های سیبیلو هروقت میگه یاد تو احسان میفتم
بابایی نگو خانوم
موتور بده بذار من اون داداش امیرتو ببینم ی اش واسش بپزم ی وجب روش روخن باشه
پس قول بده که به خاطر من مواظب خودتی هروقت سوار موتور میشی
قربونت بیشم مسی من باید اول تبریک میگفتم
وووووووووووای اینارو نگو واسه من کاری نکن بابایی دیگه نذارم بری جایی با موتورها
شماها یکم به فکر خودتون نیستین ها واستا من داداشتو ببینم
بابا بهزادی به من ربطی نداره باید کلاه بذاری سرت هرجا میری بگو باشه
بین عکسام گشتم دیدم این خیلی ناسه...هر وقت تو میای تو پروفم برات زبون در میاره:دی
نخیر...خبر نداری بدون...خاله عمت رانگ ترنو پارانورمال اکتیویتی میبینه میخنده
چی جالب منم نشنیده بودم تاحالا
یکی از دوستای خانوادگیمون پسملش ساندویچی داره بعد حرم رفتیم پیشش
خوب این کلاه چیه که زورت میاد بزنی چون میدونم قول الکی نمیدی ازت میخوام بهم قول بدی