mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • بايد برم اما نمی دونم به کجا ... بايد برم اما تو با من نميايی ... بايد تنها برم با درد

    از تو دور بودن ... برام خیلی سخته ولی .....
    فکر تو همیشه همراه منه



    همیشه هر جا که بودم از تو آروم میگرفتم

    اگه هم صدام سکوت بود با سکوت از تو میگفتم

    همیشه هر جا که رفتم آخر جاده تو بودی

    اونکه با دل خستگی هاش دل به من داده تو بودی

    تو که بودی بهترین بود بودنت بهشت ترین بود

    تو نبودی می بریدم به جهنم میرسیدم

    حالا هرجایی که هستی

    خوب بدون که توی قلبم ضربان بودن هستی

    همیشه هر جا که هستم اگه بی جون اگه خستم پر غرور یا که شکستم

    تن به بیگانه نمی دم با تموم نا امیدی دل به دستای تو بستم

    می نویسم تا بدونی واسه تو ای آسمونی

    پشت ابرا هم که باشی واسه من رنگین کمونی

    از همیشه تا نهایت به تو مدیونم و دستات

    نفسم رو از تو دارم تو و گرمای نفسهات

    تو که باشی میشه پر زد میشه به کودکی سر زد

    میشه حتی توی رویا خونه ی خدا رو در زد

    میشه بود و بهترین بود با تو آواره ترین بود

    تو زمین باشی بهشتم آرزوشه کاش زمین بود

    تو که باشی میشه بودش پای عشق و تارو پودش

    میشه قصه رو شروع کرد یکی بود یکی نبودش

    قصه ی خوش رنگ چشمات تا همیشه موندگاره

    شب میاد به عکس ماهت چشماتم ماهو میاره
    دیشب دوباره خواب چشماتو دیدم , دیدم داری اروم میخندی

    دیشب تو خواب دوباره دستاتو گرفتم , دوباره بیدار شدم خودمو بی تو تنها دیدم

    دیشب مثل همیشه به یاد تو گریه کردم , بازم بدون تو خاطرهامو زنده کردم

    دیشب مثل همیشه تنها نشسته بودم , بازم داشتم واسه تو نامه مینوشتوم

    دیشب دلم بازم واست تنگ شد مثل همیشه میخواستم پیشم باشی ولی بازم نمیشد
    یکی هست تو قلبم که هرشب واسه اون مینویسم و اون خوابه


    نمیخوام بدونه واسه اونه که قلب من این همه بی تابه

    یه کاغذ یه خودکار دویاره شده همدم این دل دیوونه

    یه نامه که خیسه پر از اشکه و کسی بازم اونو نمی خونه

    چیزی نگفتم آخه نخواستم دلشو غصه بگیره

    یه روز همینجا توی اتاقم یه دفعه گفت داره میره

    گریه میکردم درو که می بست میدونستم که میمیرم

    اون عزیزم بود نمی تونستم جلویه راشو بگیرم

    میترسم یه روزی برسه که اونو نبینم بمیرم تنها

    خدایا کمک کن نمیخوام بدونه دارم جون میکنم اینجا

    سکوت اتاقو داره میشکنه تیک تاکه ساعت رو دیوار

    دوباره نمیخوام بشه باور من که دیگه نمیاد انگار...
    پا به خواب تو گذاشتم ، بس که بیداری کشیدم
    من چقدر حوصله کردم ، تا به خواب تو رسیدم

    کاشکی دوست داشتنای ما ، عشقای همیشه ای بود

    قلبا فانوسای روشن ، دنیا باغ شیشه ای بود

    پشت خنده ی من اشکه ، پشت گریه ی تو خنده

    کی تو این بازی تازه ، دل کهنه می پسنده

    با تو بارونی و عاشق ، زیر چتری که خیاله

    چقدر این قصه قشنگه ، چقدر این لحظه محاله
    یه ترانه بوی دریا یه ستاره بوی بارون

    یه نفس هوای خونه یه اذان ته خیابون

    من تموم خاطراتم کنج یه کاسه آبه

    زنده میشه باز دوباره مثل شیرینیه خوابه

    وقتی که دلم میگیره از تو پنجره نگام کن

    با نگاهت پشت شیشه ازته دلت دعام کن
    ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم

    خوش به حال من ودریا و غروب و خورشید

    و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید

    رشته ای جنس همان رشته که بر گردن توست

    چه سروقت مرا هم به سر وعده کشید

    به کف و ماسه که نایابترین مرجان ها

    تپش تبزده نبض مرا می فهمید

    آسمان روشنی اش را همه بر چشم تو داد

    مثل خورشید که خود را به دل من بخشید

    ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم

    هیچکس مثل تو ومن به تفاهم نرسید

    خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد

    ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشید

    منکه حتی پی پژواک خودم می گردم

    آخرین زمزمه ام را همه شهر شنید
    کاش می شد که کسی می آمد

    چشم ما را می شست

    راز لبخند به لب می آموخت

    کاش می شد دل دیوار پر از پنجره بود

    و قفس ها همه خالی بودند

    آسمان آبی بود

    و نسیم روی آرامش اندیشه ی ما می رقصید

    کاش می شد که غم و دلتنگی

    راه این خانه ی ما گم می کرد

    و سکوت جای خود را به هم آوائی ما می بخشید

    گل لبخند به مهمانی لب می بردیم

    بذر امید به دشت دل هم

    کسی از جنس محبت غزلی را می خواند

    و به یلدای زمستانی و تنهائی هم

    یک بغل عاطفه گرم به مهمانی دل می بردیم
    آمدنت را خوب یادم نیست



    بی صدا آمدی



    بی آنکه من بدانم



    بی اجازه آمدی



    بی آنکه من بخواهم



    اما اکنون که باتمام



    وجودم



    آمدنت را تمنا میکنم



    قصد سفر داری؟



    ای مهمان ناخوانده ی قلبم



    بمان



    بمان که ماندنت را سخت دوست دارم
    مي دانم روزي از کوچه دل تنگي هايم گذر خواهي کرد

    من آن روز کوچه را با اشک هايم آب خواهم داد

    تا بوي خوش آمدن يار همه را با خير کند

    و به انتظار ديرينه من پايان دهد

    و من تو را

    عشقت را

    حتي دوست نداشتن هايت را

    در سينه ام

    در خيالم

    در روحم

    حبس خواهم کرد.
    توي سرماي زمستون
    روبخارپشت شيشه
    اسم تونوشتم اما
    ميدونم بي تو نميشه
    ميدونم که با توبودن
    يه هواي ديگه داره
    اين دل عاشق وتنها
    طاقت دوري نداره
    همه ي شعرهامو خوندم
    که تو برگردي دوباره
    آخه اين دلم بجزتو
    هيچکسي رو دوست نداره
    کاش مي شدخاطره هامون
    دوباره مثل هميشه
    تازه شن توفصل سرما
    روبخار پشت شيشه
    همه ي شعرهامو خوندم
    که تو برگردي دوباره
    آخه اين دلم بجزتو
    هيچکسي رو دوست نداره
    هنوزم دلخوش و شادم
    به شمردن دقايق
    که يروز ميايي کنارم
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا