mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • آشنای غریب
    آشناهای غریب همیشه زیادند

    آشناهایی که میایند و میروند

    آشناهایی که برای ما آشنایند

    ولی ما برای آنها...

    نمیدانم واقعا چرا و چگونه میشود

    که همه روزی

    آشنای غریب میشوند

    یکی هست ولی نیست

    یکی نیست ولی هست

    یکی میگوید هستم ولی نیست

    یکی میگوید نیستم ولی هست

    و در پایان همه بودنها و نبودنها

    تازه متوجه میشوی که:

    یکی بود هیشکی نبود

    این است دردی که درمانش را نمیدانند

    و ما هم نمیدانیم

    که آن یکی که هست کیست

    و آن هیچکس کجاست

    کاش میشد یافت

    کاش میشد شکستنی نبود

    کاش میشد زیر بار این همه بودن و نبودن

    خرد نشد

    و ما همچنان هستیم

    پس تو هم باش

    باش که دیگر یکی تنها نباش
    شبی یک شاخه نیلوفر به دست آبیت دادم
    هنوز ازعطر دستانت پراز شوق است دستانم
    تو فکر خواب گل هایی که یک شب باد ویران کرد
    ومن خواب ترا می بینم ولبخند پنهانم
    تو مثل لحظه ای هستی که باران تازه می گیرد
    ومن مرغی که ازعشقت فقط بی تاب وحیرانم
    تو می آیی ومن گل می دهم درسایه چشمت
    وبعد ازتو منم با غصه های قلب سوزانم
    تو مثل چشمه اشکی که از یک ابر می بارد
    ومن تنها ترین نیلوفر رو به گلستانم
    شبست ونغمه مهتاب ومرغان سفر کرده
    وشاید یک مه کمرنگ ازشعری که می خوانم
    تمام آرزوهایم زمانی سبز می گردد
    که تو یک شب بگویی ، دوستم داری تو ، می دانم
    غروب آخرشعرم پراز آرامش دریاست
    ومن امشب قسم خوردم تو را هرگز نرنجانم
    به جان هرچه عاشق توی این دنیای پرغوغاست
    قدم بگذار روی کوچه های قلب ویرانم
    بدون تو شبی تنها وبی فانوس خواهم مرد
    دعا کن بعد دیدار تو باشد وقت پایانم
    امیدوارم روزی بتوانم بهترین شعر زندگیم را برای تو بسرایم
    و تقدیم تو کنم گرچه که یقیین دارم که می دانی
    نه تنها اشعارم که تمام هستی ام وجودم تقدیم به توست
    تو الهام بخش بهترین ابیات شعرهای منی
    وقتی اولین سلام نخستین دیدار
    ملتهب ترین نگاه را به یاد می آورم
    آن زمان که با نگاهی معصومانه با لبخندی کودکانه
    و با صداقتی شاعرانه دستهایم را فشردی
    و آن زمان را که شوق هر روز دیدنم
    و هر روز دیدنت آرامم می کرد ...
    آه ! افسوس که چه زود گذشت. باور می کنی ؟
    باور کن که لحظه لحظه اندیشیدن به تو
    حتی با اینهمه فاصله و درد
    خون زندگی ،عشق به زندگی ،
    عشق به بودن را دررگهایم به جوش می آورد!
    باور کن که هنوزهم دوست دارم
    کودکانه بی پروا صادقانه عاشقانه دیوانه وار
    بگویم دوستت دارم بگویم ازازل تا به ابد
    عاشقانه ودیوانه واردوستت دارم
    گرچه گفتن و شنیدنش راازمن دریغ می کنی
    می هراسی می گریزی
    اما من هنوز هم دوست دارم که بگویم دوست دارم ...
    آسمان شب خانه ی جدید من است
    که تو به من هدیه دادی اش
    کنج آسمان را که نگاه کنی
    ستاره ای می بینی کم سو
    که چشمک زنان محو تماشای توست
    این همان ستاره ایست که تو به نام من زده ای
    و خانه ای که امن است و دور از دسترس هر بیگانه
    و دور از هیاهوی شهر شلوغ
    ازین بالا چهره ی تو دیدنی تر است
    و بوسه ای که از آن دور برایت می فرستم
    دقیق تر به هدف بر می خورد
    صدای درد دل هایت را بهتر می شنوم
    بهتر از آنها که در زمان تو و محل زیستن تو زیسته اند
    تمام سیاهی شب حیاط خانه ی من است
    و من این هدیه ی بزرگ را
    که تو به من ارزانی داشته ای
    از ته قلب دوست می دارم
    عاشقت خواهم ماند بی آنکه بدانی
    دوستت خواهم داشت بی آنکه بر لب آرم
    در دل خواهم گفت بی هیچ سخنی گوش خواهم داد
    بی هیچ اندوهی در آغوشت خواهم گریست بی آن که حس کنی
    در تو آب خواهم شد بی هیچ گرمایی
    کنار آشیانه ی تو آشیانه میکنم و فضای آشیانه را پر از ترانه می کنم
    می پرسند : به خاطر چه زنده ای؟ و من برای زندگی تو را بهانه می کنم
    نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن....
    ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد....کاش بودی و دستهای
    مهربانت مرهم همه ی دلتنگیها و نبودنهایت می شد...
    کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم...
    و درد هایم رات به گوش تو میرساندم.... بدون تو عاشقی برایم عذاب است
    می دانم که نمی دانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم....
    کاش میدانستی که چه قدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم...
    می دانی که اگرازکنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب میشود
    میدانم که نمی دانی بدون تو دیگر بهانه ای نیست برای ادامه ی زندگی جز انتظار
    امدنت...
    آنقدر دوستت دارم
    که هر چه بخواهی همان را بخواهم
    اگر بروی شادم
    اگر بمانی شادتر
    تو را شادتر میخواهم
    با من یا بی من
    بی من اما
    شادتر اگر باشی
    کمی
    فقط کمی
    ناشادم
    و این همان عشق است
    عشق همین تفاوت است
    همین تفاوت که به مویی بسته است
    و چه بهتر که به موی تو بسته باشد
    خواستن تو تنها یک مرز دارد
    و آن نخواستن توست
    و فقط یک مرز دیگر
    و آن آزادی توست
    تو را آزاد میخواهم
    آخرین شعری که گفتم
    باز یادم با تو بود
    من که غرق خویش بودم
    نمی دانم
    چه کس آنرا سرود
    در خیالم می سرودم از تو باز
    می گشودم پرده های رمز و راز
    می زدم بر سیم سازم پنجه ای
    می ساختم آهنگ و شعر تازه ای
    چون که شعرم
    رو به پایان می رسید
    پنجه هایم روی سازم می دوید
    باز نغمه
    نغمه چنگ تو بود
    گوش کردم
    آهنگ ، آهنگ تو بود
    ساز می زد ، شعر می امد
    ولی بی اختیار
    دفترم افتاده از دستم ، کنار
    این ترانه
    خاطراتت زنده کرد
    می ترسم دنیا به پایان برسه و من در چشم تو جایی نداشته باشم
    می ترسم کلمات نتوانند شوق مرا به تو توصیف کنند
    می ترسم کبوترانی که به سمت تو پرواز می دهم نارسا باشند
    شب طولانی شده است و تا چشمان تو هست آفتاب جرات برآمدن ندارد
    روزها می گذرند ساعتها لحظه ها اما بدون حضور تو
    با یادت در کوچه باغهای تنهاییم نفس می کشم
    روزها می گذرند و تو نگاه سردت را به من هدیه می کنی
    ای کاش چشمانت هیچ گاه نگفته بود قصه دوست داشتن را
    روزها می گذرند بدون حضور تو
    آخر ای رویای هر شب من کی می آیی ؟
    چقدر در بهار شکفتن دوباره منتظرت بمانم
    خسته ام با یاد نگاهای همیشه منتظر با نگاهایت پاسخم را بگو
    هر وقت دلتنگ می شویم به آینه ی گوشه ی اتاق نگاه می کنم
    نمی دانم چرا رنگ چشمانمان همرنگ هم بود
    تو گفتی دلهایمان هم رنگ چشمانمان است
    آری تنها یادگار زندگیمان رنگ چشمانم بود
    اما تو بگو حالا چرا دلهایمان یکی نیست
    ای کاش چشمانمان همرنگ هم نبود
    بیا که دیریست دلتنگم بیا نگاهای غریبم را پاسخ بگوی
    روزای سخته نبودن با تو
    خلا امید و تجربه کردم
    داغ دلم که بی تو تازه می شد
    هم نفسم شد سایه ی سردم
    تورو می دیدم از اون ور ابر ها
    که می خوای سر سری از من رد شی
    آسمون و بی تو خط خطی کردم
    چه جوری می تونی اینقده بد شی
    سکوت قلبت و بشکن و برگرد
    نزار این فاصله بیشتر از این شه
    نمی خوام مثل گذشته که رفتی
    دوباره آخر قصه همین شه
    روزای سخته نبودن با تو
    دور نبودنت و خط کشیدم
    تازه م یفهمم اشتباهم این بود
    چهره ی عشقم و اشتباه کشیدم
    عشق تو دار و نداره دلم بود
    اومدی دار و ندارم و بردی
    بیا سکوتت و بشکن و برگرد
    نباشی کل این دنیا واسم قد یه تابوته
    نبودت مثل کبریت و دلم انباره باروته
    نباشی روز تاریکم یه اقیانوسه آتیشه
    تموم غصه ی دنیا تو قلبم ته نشین می شه
    دنیا رو بی تو نمی خوام یه لحظه
    دنیا بی چشمات یه دروغ محضه
    نباشی هر شب و هر روز
    همه اش ویلون و آواره ام
    با فکرت زنده می مونم
    تا وقتی که نفس دارم
    تا وقتی که نبود تو
    یه روز کاری بده دستم
    بمون تا آخر دنیا
    بمونی تا تهش هستم
    بمون
    کاشکی تورو، سرنوشت ازم نگیره
    می ترسه دلم، بعد رفتنت بمیره
    اگه خاطره هام یادم می یارن تو رو
    لااقل از تو خاطره هام نرو
    کی مثل من واسه تو
    قلب شکسته اش می زنه
    آخه کی واسه تو مثل منه؟
    بمون دل من فقط به بودنت خوشه
    من و فکر رفتنت می کشه
    لحظه هام تباهه بی تو
    زندگیم سیاهه بی تو، نمی تونم
    برای تو می نویسم
    برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست
    برای تویی که قلبم منزلگه عـــشـــق توست
    برای تویی که احساسم از آن وجود نازنین توست
    برای تویی که تمام هستی ام در عشق تو غرق شد
    برای تویی که چشمانم همیشه به راه تو دوخته است
    برای تویی که مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاک خود کردی
    برای تویی که وجودم را محو وجود نازنین خود کردی
    برای تویی که هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است
    برای تویی که سـکوتـت سخت ترین شکنجه من است
    برای تویی که قلبت پـاک است
    برای تویی که در عشق ، قـلبت چه بی باک است
    برای تویی که عـشقت معنای بودنم است
    برای تویی که عـشقت معنای بودنم است
    برای تویی که غمهایت معنای سوختنم است
    برای تویی که آرزوهایت آرزویم است
    امشب دوباره دلم بی صدا شکست
    امشب دلم باز بی صدا شکست
    امشب دوباره دلم بی صدا شکست
    با گریه ای غریب و غمی آشنا شکست
    تا کهکشان غرقه شدن در خیال تو
    پرواز کرد و چون مرغی رها شکست
    یک عمر من شکستم و با درد ساختم
    اما کسی نگفت چرا بینوا شکست
    ماندم میان موج غریبی ز اشک و آه
    کشتی صبرم از ستم ناخدا شکست امشب ستاره ها پی دلداری آمدند
    اما ز داغ من دلشان تا خدا شکست
    باز به داد دلم رسی........ای کاش
    امشب دوباره دلم بی صدا شکست!


    تو تمام منی و او همه باور تو

    نه به زیبایی چشمان تو ...

    اما زیباست

    نه فریبانه چو رویای تو ...

    اما رویاست

    نه به زیبایی لبخند که بر لب داری ...

    نه

    آبی تماشای تو ...

    اما دریاست

    نه که احساس کنی از تو دل انگیز تر است

    که به چشمان تو سوگند نه ...

    اما غوغاست

    نه شبیه تو که یک معجزه هستی در عشق

    نه شبیه من بارانی و ....

    اما از ماست

    تو تمام منی و او همه باور تو

    در شب شعر نگاهت غزل ....

    اما فرداست

    او همان جذبه آینه و آب است که هست

    نه به زیبایی چشمان تو ...

    اما زیباست
    پنجره های مه گرفته
    یادآور نبودن تو هستند

    آن روز که در تنهائی ام تو را صدا کردم

    آن روز که همه ی لحظات عشق را در تو یافتم

    آن روز که خویشی نداشتم جز غربت خودم

    آن روز که آخرین همسفرم تو بودی و بس

    آن روز که گریه ام هیچ بود و خنده ام هیچ

    آن روز که فریادهایم در سکوت سرد تو خفه شد

    آن روز که من درشعاع آفتاب پائیزی تو را گم کردم

    ولی دل می داند

    جان می داند

    با همه ی نبودنهایت

    تو را تنها تو را دوست دارم
    در دلنشینی یک دیدار
    فاصله ها فرو میریزند
    تپش قلب ها
    فریاد سکوت میشوند
    و دستها
    پلی برای روایت دو احساس
    و چشم ها
    روشنی فرداهای مجهول
    دستان من و تو دور از هم و باهم
    خواهند نوشت
    در این لحظه های دیر پا
    قصه شب ها و تنهائی دل ها را
    قصه چشم ها و نگاه های انتظار را
    قصه غم ها و اشک های سوزان را
    قصه رازها و نیاز های بی پایان را

    من و تو دور نبودیم چنین
    من و تو هر دو ز یک طایفه ایم
    من و تو هر دو ز یک قافله ایم
    با من احساس غریبی مکن امروز
    من و تو زاده ز یک احساسیم
    چه میشد اگر روزگارم تو باشی
    خزانم تو باشی ، بهارم تو باشی
    خدا خواست اینقدر تنها نباشم
    گل باغ بی برگ و بارم تو باشی
    شنیدم که می آید از سمت باران
    بهاری که امیدوارم تو باشی
    فقط یک هوس دارم، اینکه همیشه
    به هر جا که پا می گذارم تو باشی
    کمی کودکانه است، اما نمی شد
    که اسب تو باشم ، سوارم تو باشی؟
    صدا کن که در حجم این بی کسی ها
    کنار تو باشم، کنارم تو باشی
    تو باشی و بعد از تو دنیا نباشد
    تو باشی و لیل و نهارم تو باشی
    خدا خواست چشمم به راه تو باشد
    که مهتاب شبهای تارم تو باشی
    به پایان شعرم رسیدم ، الهی
    که پایان این انتظارم تو باشی
    هر شب در رویاهایم تو را می بینم و احساس ات می کنم
    و احساس می کنم تو هم همین احساس را داری
    دوری، فاصله و فضا بین ماست
    و تو این را نشان دادی و ثابت کردی
    نزدیک، دور، هر جایی که هستی
    و من باور می کنم قلب می تواند برای این بتپد
    یک باره دیگر در را باز کن
    و دوباره در قلب من باش
    و قلب من به هیجان خواهد آمد و خوشحال خواهد شد
    ما می توانیم یک باره دیگر عاشق باشیم
    و این عشق می تواند برای همیشه باشد
    و تا زمانی که نمردیم نمی گذاریم بمیرد
    عشق زمانی بود که من تو را دوست داشم
    دوران صداقت، و من تو را داشتم
    در زندگی من، ما همیشه خواهیم تپید
    نزدیک، دور، هرجایی که هستی
    من باور دارم که قلب هایمان خواهد تپید
    یک باره دیگر در را باز کن
    و تو در قلب من هستی
    و من از ته قلب خوشحال خواهم شد
    تو اینجا هستی، و من هیچ ترسی ندارم
    می دانم قلبم برای این خواهد تپید
    ما برای همیشه باهم خواهیم بود
    تو در قلب من در پناه خواهی بود
    و قلب من برای تو خواهد تپید
    عاشقانه دوست دارم
    اگر یک آسمان دل را به قصد عشق بردارم میان عشق
    و زیبایی تو را دوست می دارم
    تو را عاشقانه دوست دارم
    مثل گلهای بهاری
    مثل پنجره های باز رو به دریا
    مثل گلهای عاشق در باغچه های انتظار
    تو را مثل خودت پاک و معصوم دوست دارم
    من عاشقم
    عاشق صدای شرشر بارن
    عاشق پنجره های خیس باران خورده
    و عاشق کوچه های نمناک انتظار
    من عاشقم
    عاشق شبهای پر ستاره و مهتابی
    در کوچه پس کوچه های دلواپسی در انتظار دیدار یک آشنا
    من عاشقم
    عاشق پاکی و معصومیت
    عاشق نگاهی پاک و بی ریا
    عاشق سبزی بهار و عاشق تمام شقایق های دنیا
    به تو می اندیشم
    به تو و تندی طوفان نگاهت بر من
    به خود و عشق عمیقت در تن
    به تو و خاطره ها
    که چرا هیچ زمانی من و تو ما نشدیم
    جام قلبم که به دست تو شکست
    من چرا باز تو را می بخشم؟
    به تو می اندیشم
    به تو که غرق در افکار خودی
    من در اندیشه افکار توام
    قانعم بر نگه کوته تو
    هر زمان در پی دیدار توام…
    سر سبزترین خاطره ام خاطره دست تو بود
    بهترین حادثه ام حادثه چشم تو بود
    که افق در پی وسعت آن گم می شد...
    به تو می اندیشم...
    به تو که حادثه ای در پس فردای منی...
    به تو که از دیروز ، یافته ای در دل شیدای منی...
    به تو می اندیشم
    مثل اندیشه یک برگ به گل
    مثل پروانه به شمع
    مثل عابد به عبادت
    مثل عاشق به زیارت
    و چه زیباست صدایت
    و چه زیباست صدایی که مرا می خواند...
    و چه زیباست نگاهی که به آن سوی افق دوخته ام...
    و تو را پس از درخشانی آن می نگرم...
    دوستت میدارم
    از همین نقطه خاکی تا عرش ....
    یادت تو اتاقت بالای سرتنوشته بود
    فلسفه الاکلنگ اتبات بزرگی کسی است
    که فرو می بشیند تا دیگری پرواز را تجربه کند
    پس کو.........

    اگرچه دوری ازاینجا تویعنی اوج زیبایی...

    کنارم هستی وهرشب به خوابم بازمی آیی...

    اگرهرگزنمی خوابند دوچشم سرخ ونمناکم...

    اگردرفکرچشمانت شکسته قلب غمناکم...

    ولی یادم نخواهد رفت که یادتوهنوزاینجاست...

    میان سایه روشن ها دل شیدای من تنهاست...

    نبایدزودمی رفتی وازدل کوچ می کردی...

    افق ها منتظرماندن که ازاین راه برگردی...
    چگونه می گذرد این روزها این روزهایی که من حتی خودم را هم نمی بینم ... شبهایی که سردند و تاریک ... و من در کنار این شبهای سرد به ته راه نگاه می کنم ... که با مرگ پوشانده شده است ! و می روم ... و می روم ...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا