دنیای نقره ای
پسندها
0

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه
    خودت می دونی عادت نیست فقط دوست داشتن محضه
    کنارم هستی و بازم بهونه هامو میگیرم
    میگم وای چقدر سرده میام دستاتو میگیرم
    یه وقت تنها نری جایی که از تنهایی میمیرم
    از این جا تا دم در هم بری دلشوره میگیرم
    فقط تو فکر این عشقم تو فکر بودن با هم
    محاله پیش من باشی برم سرگرم کاری شم
    می دونم یه وقتایی دلت میگیره از کارم
    روزاییکه حواسم نیست بگم خیلی دوستت دادم
    تو هم مثل منی انگار از این دلتنگی ها داری
    تو هم از بس منو می خوای یه جورایی خود ازاری
    کنارم هستی و انگار همین نزدیکیاس دریا
    مگه موهاتو وا کردی که موجش اومده اینجا
    قشنگه رد پای عشق بیا بی چتر زیر برف
    اگه حال منو داری می فهمی یعنی چی این حرف
    میدونم که یه وقتایی دلت میگیره از کارم
    روزایی که حواسم نیست بگم خیلی دوستت دارم
    تو هم مثل منی انگار از این دلتنگی ها داری
    تو هم از بس منو می خوای یه جورایی خود ازاری
    پروردگارا

    مرا بينشي عطا فرما تا تو را بشناسم

    و دانشی عطا فرما تا خود را بشناسم

    مرا صحتي عطا فرما تا از كار لذت ببرم

    و ثروتي عطا فرما تا محتاج نباشم

    مرا نيرويي عطا فرما تا در نبرد زندگي فائق شوم

    و همتي عطا فرما تا گناه نكنيم

    مرا صبري عطا فرما تا سختي ها رو تحمل كنم

    و طبعي عطا فرما كه با مردم بسازم

    مرا بزرگواري عطا فرما كه با دشمنم مدارا كنم

    و بينشي عطا فرما تا زيباييهاي جهان را ببينم
    روزهایی که بی تو می گذرد
    گرچه با یاد توست ثانیه هاش
    آرزو باز میکشد فریاد
    در کنار تو می گذشت ایکاش
    * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
    تو را دارم ای گل جهان با من است
    تو تا با منی جان جان با من است
    چو می تابد از دور پیشانی ات
    کران تا کران آسمان با من است
    * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
    نرسد دست تمنا چون به دامان شما
    می توان چشم دلی دوخت به ایوان شما
    از دلم تا لب ایوان شما راهی نیست
    نیمه جانی است درین فاصله قربان شما
    امروز را به باد سپردم
    امشب کنار پنجره بیدار مانده ام
    دانم که بامداد
    امروز دیگری را با خود می آورد
    تا من دوباره آن را
    بسپارمش به باد
    * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
    دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین
    سینه را ساختی از عشقش سرشارترین
    آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین
    چه دلآزارترین شد چه دلآزارترین
    * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
    دلم به ناله در آمد که
    ای صبور ملول
    درون سینه اینان نه دل
    که گِل بوده ست
    * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
    هیچ و باد است جهان
    گفتی و باور کردی
    کاش یک روز به اندازه هیچ
    غم بیهوده نمی خوردی
    کاش یک لحظه به سرمستی باد
    شاد و آزاد به سر می بردی
    * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
    عشق پیروزت کند بر خویشتن
    عشق آتش می زند در ما و من
    عشق را دریاب و خود را واگذار
    تا بیابی جانِ نو، خورشیدوار
    عشق تو به تار و پود جانم بسته است
    بی روی تو درهای جهانم بسته است
    از دست تو خواهم که برآرم فریاد
    در پیش نگاه تو زبانم بسته است
    * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
    گفتم دل را به پند درمان کنمش
    جان را به کمند سر به فرمان کنمش
    این شعله چگونه از دلم سر نکشد
    وین شوق چگونه از تو پنهان کنمش
    * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
    ای چشم ز گریه سرخ خواب از تو گریخت
    ای جان به لب آمده از تو گریخت
    با غم سر کن که شادی از کوی تو رفت
    با شب بنشین که آفتاب از تو گریخت
    * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
    کجایی ای رفیق نیمه راهم
    که من در چاه شبهای سیاهم
    نمی بخشد کسی جز غم پناهم
    نه تنها از تو نالم کز خدا هم
    * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
    هزار بوسه به سوی خدا فرستادم
    از آنکه دیدن تو قسمت خدایی بود
    شب از کرانه دنیای من جدا شده بود
    که هر چه بود تو بودی و روشنایی بود
    تنها
    غمگین
    نشسته با ماه
    در خلوت ساکت شبانگاه
    اشکی به رخم دوید ناگاه
    روی تو شکفت در سرشکم
    دیدم که هنوز عاشقم آه
    * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
    یک لحظه نشد خیالم آزاد از تو
    یک روز نگشت خاطرم شاد از تو
    دانی که ز عشق تو چه شد حاصل من
    یک جان و هزار گونه فریاد از تو
    * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
    در پی آن نگاه های بلند ،
    حسرتی ماند و
    آه های بلند!
    * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
    از بس که غصه تو قصه در گوشم کرد
    غمهای زمانه را فراموشم کرد
    یک سیـــنه سخن به درگهت آوردم
    چشمان سخنگوی تو خاموشم کرد
    وقتی عاشق شدم...
    اول فکر کردم باید عاشقم باشه...
    بعد فکر کردم باید دوسم داشته باشه...
    بعد فکر کردم حداقل دوسم داشته باشه....
    اونقدر محو تماشاش بودم که....
    یادم رفت خودمو ببینم!
    داشتم پرنده ای رو که عاشقش بودم تو قفس میکردم...من یه زندانبان بودم براش...
    یادم رفت پرندم تو رها بودنش تو پروازش قشنگه... خوشحال...
    حالا من عاشق پرنده ای هستم که خوشحاله...
    وقتی گریبان عدم را دست خلقت می درید

    وقتی ابر چشم تو را پیش از ازل می آفرید

    وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید

    وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید

    من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی

    چیزی نمی دانم ازین دیوانگی و عا قلی

    یک آن شد این عاشق شدن

    دنیا همان یک لحظه بود

    آندم که چشمهایت مرا از عمق چشمانم ربود

    وقتی که من عاشق شدم

    شیطان به نامم سجده کرد

    آدم زمینی تر شدو عالم به آدم سجده کرد...
    اشک من اشک من
    اشک من گوهر یکتا ی من است
    زاده ی چشم گهرزای من است
    حاجـت زمـزمـه عـودم نـیـست
    اشک من زمزمه پیرای من است
    با صفا تر بود از شبنم صبح
    نقشی از روی مصفای من است
    خـون دل در قـدحــم افـشــانــد
    سـاقـی و بـاده و مـینای من است
    كاش قلبم درد پنهاني نداشت

    چهره ام هرگز پريشاني نداشت

    كاش مي شد دفتر تقدير عشق

    حرفي از يك روز باراني نداشت

    كاش مي شد راه سخت عشق را

    بي خطر پيمود و قرباني نداشت
    لالالالا همه در خواب نازن

    دیگه چیزی ندارن تا ببازن

    بخواب آروم نه اینکه وقت خوابه

    بخواب ای گل که بیداری عذابه و عذابه

    نترس از دست بی قانون فردا

    بخواب جونم که قانون داره دنیا
    خوب رویان جهان رحم ندارد دلشان

    باید از جان بگذرد هر که شود عاشقشان

    روز اول که خدا ساخت سرشت و گلشان
    سنگی اندر گلشان بود همان شد دلشان
    کاش می شد كاش مي شد بارديگر سرنوشت از سر نوشت كاش مي شد هر چه هست بر دفتر خوبي نوشت
    كاش مي شد از قلمهايي كه بر عالم رواست با محبت, با وفا, با مهربانيها نوشت
    كاش مي شد اشتباه هرگز نبودش در جهان داستان زندگاني بي غلط حتي نوشت
    كاش دلها از ازل مهمور حسرتها نبود كاين همه اي كاشها بر دفتر دلها نوشت
    ادامه داستان زندگی
    زندگی چیست ؟ گهی تلخ ،گهی شیرین است .
    زندگی قصه پر غصه یک زندانی است که به حبس ابدی محکوم است ،
    زندگی قصه تن ها و تنهایی است ،
    زندگی ترانه محبتی است که هر قلبی باید آن را بسراید ،
    زندگی دریایی از اندوه است که خود را باید به ساحل آن رساند ،
    زندگی احساس است ، قطره اشکی است چکیده از قلبی شکسته ،
    زندگی این افسانه فریبنده ، این قصه دراز ، این داستان ناتمام و این روز های طولانی ،
    زندگی واژه بی معنی یک خوشبختی است ،
    زندگی بازی شطرنجی است که در آن آدم ها لحظه به لحظه به آخر آن می رسند ،
    زندگی مانند لحظه تداخل نگاه دو عاشق سر شار از ناگفته هاست ،
    زندگی مجموعه پر راز است و عشق از رموز پر اسرار این مجموعه ،
    زندگی جاده ای پر پیچ و خم است ، که هرچه به انتهایش نزدیکتر می شوی طولانی تر و طاقت فرسا تر می نماید ،
    زندگی باغ پر گلی است که گلهایش گاهی در عین زیبایی و لطافت ، سمی و خطر ناکند ،
    زندگی جنگلی است با همان قانون ،
    و بالاخره زندگی منشوری است در حرکت دوار ، منشوری که پرتو پر شکوه خلقت ، آن را دوست داشتنی ، خیال انگیز و پر شور ساخته است .
    داستان زندگی
    از داستان زندگی آغاز می کنم ، داستانی که در آن،گاه در سراشیبی کام و گاه در فراز ناکامی ها قرار می گیریم ، زندگی این غرو بهای دلگیر و غم انگیز چه زود از پی از یکدیگر می گذرند و چه زود همه چیز را از انسان می گیرند ، پس این زندگی چیست که اینچنین به آن دل بسته ایم ؟ . . .
    زندگی چیست ؟ خیال است و سراب یا که نقشی است که افتاده بر آب ، یا که زندانی سرد و همه بسته به زنجیر در این زندانیم .
    زندگی چیست ؟ شب و صبح و غروب .
    زندگی چیست ؟ غم تنهایی ، یا که افسانه ای شیرین چون شهد .
    زندگی چیست ؟ یک صفحه زیبای خیال ، به چه امید ؟ به امید وصال ، یا همه مستی و شور است و جنون یا همه زشتی و خون .
    زندگی چیست ؟همین ثانیه ها ، ساعت ها یا که سرگشتگی آدم ها ... یا که حرص است بر این سفره رنگین زمان ، یا که عیش است بر این یک دم ، چون آب روان .
    زندگی چیست ؟فقط لذت دیدار دو یار یا هم آغوشی عشاق جوان ، یا که یک بوسه گرم ، یا در آنجا که نگاه است زبان .
    زندگی چیست ؟ پر از رسوای
    زندگی چیست ؟ غم و تنهایی
    دلم گرفته آسمون نميتونم گريه كنم
    شكنجه ميشم از خودم نميتونم شكوه كنم
    انگاري كوه غصه ها رو سينه من اومده
    آخ داره باورم ميشه خنده به ما نيومده
    دلم گرفته آسمون از خودتم خسته ترم
    تو روزگار بي كسي يه عمر كه در به درم
    حتي صداي نفسم ميگه كه توي قفسم
    من واسه آتيش زدن يه كوه بار شب بسم
    دلم گرفته آسمون يه كم منو حوصله كن
    نگو كه از اين روزگار يه خورده كمتر گله كن
    منو به بازي ميگرن عقربه هاي ساعتم
    برگه تقويم ميكنه لحظه به لحظه لعنتم
    آهاي زمين يه لحظه تو نفس نزن
    نچرخ تا آروم بگيره يه آدم شكسته تن
    موج
    صدایم ناله یه موج تنهاست دلم هم ناله با مرغان دریاست
    یه موج عاشقم دریای دردم
    یه مجنونم که در مرداب غمهاست
    همه موجها پر از وجدو سرورن
    بمون ساحل که مجنون تو تنهاست
    ساحل با من بخند مثل یه عاشق
    چو بارون و گلهای شقایق
    بمون موج بمون موج بمون موج
    هیج کس .....



    وسعت تنهائيم را حس نكرد

    در ميان خنده هاي تلخ من

    گريه پنهانيم را حس نكرد

    در هجوم لحظه هاي بي كسي

    درد بي كس ماندنم را حس نكرد

    آن كه با آغاز من مانوس بود

    لحظه پايانيم را حس نكرد
    كاش به حرمت دل هاي مسافر هرشب
    روز شفاف ترين خاطره مهماني بود

    كاش دريا كمي از درد خودش كم ميكرد

    قرض ميداد به ما هر چه پريشاني بود

    كاش به تشنگي پونه كه پاسخ داديم

    رنگ رفتار من و لحن تو انساني بود

    مثل حافظ كه پر از معجزه و الهام است

    كاش رنگ شب ما هم كمي عرفاني بود

    چقدر شعر نوشتيم براي باران

    غافل از آن دل ديوانه كه باراني بود

    كاش سهراب نميرفت به اين زودي ها

    دل پر از صحبت اين شاعر كاشاني بود

    كاش دل ها پر از افسانه ي نيما ميشد

    و به يادش همه شب ماه چراغاني بود

    كاش اسم همه ي دختركان اينجا

    نام گلهاي پر از شبنم ايراني بود

    كاش چشمان پر از پرسش مردم كمتر

    غرق اين زندگي سنگي و سيماني بود

    كاش دنياي دل ما شبي از اين شبها

    غرق هر چيز كه ميداني و ميخواهي بود

    دل اگر رفت شب كاش دعايي بكنيم

    راز اين شعر همين مصرع پاياني بود
    كاش در دهكده ي عشق فراواني بود

    توي بازار صداقت كمي ارزاني بود

    كاش اگر گاه كمي لطف به هم ميكرديم

    مختصر بود ولي ساده و پنهاني بود
    آدمک ....آدمک آخر دنیاست بخند
    آدمک مرگ همین جاست بخند

    آن خدایی که بزرگش خواندی، بخدا مثل تو تنهاست بخند

    دست خطي که تو را عاشق کرد ،شوخی کاغذی ماست بخند

    فکر کن درد تو ارزشمند است ،فکر کن گریه چه زیباست بخند

    صبح فردا به شبت نیست که نیست، تازه انگار که فرداست بخند

    راستی آنچه به یادت دادیم پر زدن نیست که در جاست بخند

    آدمک نغمه آغاز نخوان ،بخدا آخر دنیاست بخند
    دلــــــــــــــــتنگم



    آنقدر دلتنگ و سردر گمم که هر سوی دیوار اتاق دلم به من طعنه می زند


    آه

    کاش قلمم خشک نمیشد و رنگی در وجودم باقی می ماند

    تا تمام ناگفته هایم را نقاشی می کردم

    می خواهم فریاد سرکشم را روی دیوار دلت نقاشی کنم

    می خواهم نگاهم را

    قلبم را

    احساسم را

    سکوتم را

    حرف های نگفته ام را

    باور هایم را

    صداقتم را

    و از همه مهمتر دوستت دارم را

    روی دیوار دلت نقاشی کنم

    فقط به من اجازه بده تا خوش نقش ترین دیوار قلبی را برایت نقاشی کنم
    امشب دوباره دلم بی صدا شکست
    امشب دلم باز بی صدا شکست
    امشب دوباره دلم بی صدا شکست
    با گریه ای غریب و غمی آشنا شکست
    تا کهکشان غرقه شدن در خیال تو
    پرواز کرد و چون مرغی رها شکست
    یک عمر من شکستم و با درد ساختم
    اما کسی نگفت چرا بینوا شکست
    ماندم میان موج غریبی ز اشک و آه
    کشتی صبرم از ستم ناخدا شکست امشب ستاره ها پی دلداری آمدند
    اما ز داغ من دلشان تا خدا شکست
    باز به داد دلم رسی........ای کاش
    امشب دوباره دلم بی صدا شکست!

    یاد دارم هر زمان که با دوریت یارای پیکارم نبود



    چشمها می بستم



    در خیالم با دو بال خویشتن



    سوی تو پر میزدم



    اوج پرواز خیالم بی افق بود



    مرزهای بسته ی هفت آسمان را می گشود



    کاش می دانستی



    چشم من از باز بودن خسته است



    کاش می دانستی



    من به چشم بسته از آن آسمانها میگذشتم



    تا بدان جا رسیدم



    کز خودم چیزی نبود



    هرچه هم بود از تو بود



    در من این حال غریب لحظه لحظه اوج و شدت میگرفت



    روز ها و هفته ها و ماه ها



    راستی انگار



    وقت و لحظه معنی خود را نداشت



    در من امید نگاه عاشقانه اوج میافت
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا