yunes_prg
پسندها
8

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • ایـرانی بـودن ،

    به طول و عرض "فروهری" که میندازی گردنت نیست..

    ! به "نیک" بودن ِ رفتارتـه ...



    می خواهم زهر مار ترین برجی باشم که از نزدیک دیده ای... !
    از صدای تیشه ات بیزارم وقتی که بر بیستونِ احساسم فرود می آید ..
    فرهادم .. دیگر شیرینت نخواهم بود.... !!




    لحظه قشنگیه وقتی که یواشکی برگردی تا بتونی عشقتو نگاه کنی ،

    بعد ببینی که اون ، دستاشو گذاشته زیر چونه اش و زل زده بهت....




    هیچوقت از اون کسی که هستی

    یا از پست و مقامی که داری مغرور نشو چون ...

    پس از پایان بازی شطرنج شاه و سرباز دریک جعبه ریخته می شود


    به دلتنگی هایم دست نزن

    می شکند بغضــم یک وقت !!

    آنگاه غرق می شوی
    ... ...
    در سیلاب اشکهایی که

    بهانه ی روان شدنش هستی !! . .



    ای کاش سرزمینم به جای گربه شبیه سگ بود ،

    شاید آنگاه برخی مردمانش به جای این همه بی چشم و رویی کمی با وفا بودند ...



    عبورت چه زیبا بود

    وقتی از زندگی ام میگذشتی

    من فقط مست دیدنت بودم
    ...
    کاش میدانستم



    نگرانم !
    برای روزهایی که می آیند تا از تو تاوان بگیرند و تو را مجازات کنند!
    نگرانم !
    برای پشیمانی ات، زمانی که هیچ سودی ندارد!
    نگرانم !
    ... ... ... برای عذاب وجدانت ، که تو را به دار میکشد و می کُشد!

    روزگاری رنج تو .. رنجم بود
    اما روزها خواهند گذشت ...
    و تو
    آری تو!
    آنچه را به من بخشیدی ز دست دیگری باز پس خواهی گرفت!
    و آنچه که من به تو بخشیدم ، هیچگاه نخواهی یافت !!




    این که گفتند " فراموش ات کنم " را فراموش کرده ام!

    خیالت تخت... تو تا ابد... ماندگارترین " حضور ِ " روزگار منی!

    و من عجیب؛ به آغوش امن تو از آن سوی فاصله ها خو گرفته ام!!!




    با بغض میگویم:
    زن که باشی ، گاهی بی دلیل اشک میریزی و با تمامی تلاشت.. ریز ریز خرد میشوی..!!
    آرام اشکم را پاک میکند ..
    با صدای خسته میگوید:
    مرد که باشی بیشتر و بیشتر تلاش میکنی.. بی صدا خرد میشوی... حق اشک ریختن هم نداری....!



    خـــواستـی دیـگـــر نبـاشـی ،
    آفــریـــن ... چـــ ـــه بـــ ـا اراده !!!
    لـعـنــت بـــه دبـسـتــانـــی کـه تــو از درســــ ـــهایـش ، فـقــطــ " تـصـمـیـــم کـُــبــری " را آمــوخـتــــی ...




    اینــجا کــه مـن هستــم،

    هــر چنــد ســال

    کــه ســاعــت را جــلو بکشــم،
    ... ...
    بــاز هــم قــرن هــا از تــو فــاصــله دارم!

    تــو کِــی از مــن گــذشتــی؟
    یادت باشد فرقی نمیکند تو دل ببری یا من دل ببازم ،
    اگر حکم ، حکم دل نباشد .
    اگر عقل حکم کند ،
    دیر یا زود یکنفر خواهد برید






    بیایید مردانه " زنها " را گرامی بداریم.........!!!!
    این بار اگر زن ِ زیبارویی را دیدیم
    هوس را زنده به گور کنیم......
    و خدا را شکر کنیم برای خلق این زیبایی
    زیر ِ باران ،اگر دختری را سوار کردیم
    ... به جای شماره به او امنیت بدهیم....!!!!!!
    او را به مقصد مورد نظرش برسانیم
    نه به مقصد مورد نظرمان
    هنگام ورود به هر جایی
    با لبخند بگوییم ، اول شما........!!!!
    در تاکسی خودمان را به در بچسبانیم نه به او........ !!!!!
    در مترو جای خود را به زنی بدهیم که ایستاده
    بیایید فارغ از جنسیت
    کمی واقعا مرد باشیم .......!!!!!




    حرف هایم را تعبیر می‌کردی... سکوتم را تفسیر... دیروزم را فراموش... فردایم را پیشگوئی...
    به نبودنم مشکوک بودی... در بودنم مردد... از هیچ گلایه می‌ساختی ...از همه چیز بهانه...
    من کجای این نمایش بودم؟
    این روزها

    اگر خون هم گریه کنی

    عمق همدردی دیگران با تو
    ...
    یک کلمه است :

    " آخـــــــی "
    تا فصل روییدن دیگر
    به کرشمه باران تو
    سیراب میشوم
    به حُسن بودن نگاهت
    ترو تازه میشوم
    ... چونان باز میرویم
    به دشت خشک دلتنگی
    که ارامش را
    با نگاه تو
    یاد میگیرم .....




    من گریزانم از این خسته ترین شکل حیات

    و از این غربت تلخ

    که به اجبار به پایم بستند
    ...
    می گریزم از شب

    می گریزم از عشق

    و تو ای پاک ترین خاطره ها

    همه جا در پی تو می گردم...




    نمى دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند،
    مثل آسمانى كه امشب میبارد....
    و اینك باران،بر لبه ى پنجره احساسم مى نشیند
    و چشمانم را نوازش مى دهد
    تا شاید از لحظه هاى زندگی گذر كنم




    خوب یا بد ؛ داستانها ساخته میشوند ... !
    تو مثل انسان زندگی کن ... جهان جای عجیبی ست .
    اینجا ؛ هر کس شلیک کند ، خودش کشته میشود ... !




    آنگاه که چشمانت

    همچو شبی بی انتها می ماند

    باز شیطانی ام میگیرد

    و بوسه ای می زنم بر کویر لبهایت

    و همچون عقربه هایی که بر تن خسته ی ساعت ناز می کنند

    به چشمان پر عطش عشق تو ناز خواهم کرد
    گرچه من دگر نمیبینم تورا ای بی وفا

    همدم یکدانه ام ای نازنین محبوب من

    تا ابد یاد تو را در سینه پنهان می کنم

    خاطراتت را دراین غمخانه مهمان میکنم
    پدرانمان نوشیدند
    در خیابان امدند و فریاد زدند
    شلاق اش به تن ما چسبید
    .
    .
    .
    نوش جانمان

    شلام اومدم اول ی عرض ادب بعدش بگم دعام کن امتحانام همشونا عالی بدم از17تا27بابای:heart:
    سلام من حسود نیستم...مرسی بابت چیزایی که فرستادی فعلا بای
    به خانه می رفت
    با کیف
    و با کلاهی که بر هوا بود
    چیزی دزدیدی ؟
    مادرش پرسید
    دعوا کردی باز؟
    پدرش گفت
    و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد
    به دنبال آن چیز
    که در دل پنهان کرده بود
    تنها مادربزرگش دید
    گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش
    و خندیده بود

    حسین پناهی
    عیبی ندارد،باز هم خودت را بزن به آن راه!

    خودت را که به آن راه می زنی...


    میخواهم تمام راه های دنیا خراب شود
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا