می خواهم زهر مار ترین برجی باشم که از نزدیک دیده ای... !
از صدای تیشه ات بیزارم وقتی که بر بیستونِ احساسم فرود می آید ..
فرهادم .. دیگر شیرینت نخواهم بود.... !!
نگرانم !
برای روزهایی که می آیند تا از تو تاوان بگیرند و تو را مجازات کنند!
نگرانم !
برای پشیمانی ات، زمانی که هیچ سودی ندارد!
نگرانم !
... ... ... برای عذاب وجدانت ، که تو را به دار میکشد و می کُشد!
روزگاری رنج تو .. رنجم بود
اما روزها خواهند گذشت ...
و تو
آری تو!
آنچه را به من بخشیدی ز دست دیگری باز پس خواهی گرفت!
و آنچه که من به تو بخشیدم ، هیچگاه نخواهی یافت !!
با بغض میگویم:
زن که باشی ، گاهی بی دلیل اشک میریزی و با تمامی تلاشت.. ریز ریز خرد میشوی..!!
آرام اشکم را پاک میکند ..
با صدای خسته میگوید:
مرد که باشی بیشتر و بیشتر تلاش میکنی.. بی صدا خرد میشوی... حق اشک ریختن هم نداری....!
بیایید مردانه " زنها " را گرامی بداریم.........!!!!
این بار اگر زن ِ زیبارویی را دیدیم
هوس را زنده به گور کنیم......
و خدا را شکر کنیم برای خلق این زیبایی
زیر ِ باران ،اگر دختری را سوار کردیم
... به جای شماره به او امنیت بدهیم....!!!!!!
او را به مقصد مورد نظرش برسانیم
نه به مقصد مورد نظرمان
هنگام ورود به هر جایی
با لبخند بگوییم ، اول شما........!!!!
در تاکسی خودمان را به در بچسبانیم نه به او........ !!!!!
در مترو جای خود را به زنی بدهیم که ایستاده
بیایید فارغ از جنسیت
کمی واقعا مرد باشیم .......!!!!!
حرف هایم را تعبیر میکردی... سکوتم را تفسیر... دیروزم را فراموش... فردایم را پیشگوئی...
به نبودنم مشکوک بودی... در بودنم مردد... از هیچ گلایه میساختی ...از همه چیز بهانه...
من کجای این نمایش بودم؟
تا فصل روییدن دیگر
به کرشمه باران تو
سیراب میشوم
به حُسن بودن نگاهت
ترو تازه میشوم
... چونان باز میرویم
به دشت خشک دلتنگی
که ارامش را
با نگاه تو
یاد میگیرم .....
نمى دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند،
مثل آسمانى كه امشب میبارد....
و اینك باران،بر لبه ى پنجره احساسم مى نشیند
و چشمانم را نوازش مى دهد
تا شاید از لحظه هاى زندگی گذر كنم
به خانه می رفت
با کیف
و با کلاهی که بر هوا بود
چیزی دزدیدی ؟
مادرش پرسید
دعوا کردی باز؟
پدرش گفت
و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد
به دنبال آن چیز
که در دل پنهان کرده بود
تنها مادربزرگش دید
گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش
و خندیده بود