بچه که بودم داشتم.5 ، 6 ساله بودم داییم برام جوجه خرید. زمستون بود. مشهد نبودیم. وقتی میخواستیم بیایم خونه پسر داییم گذاشتش تو صندوق عقب. رسیدیم خونه، من سریع رفتم جوجمو بردارم دیدم منجمد شده.کلی گریه کردم .پسر داییم برای اینکه آروم شم، گفت خودم درستش میکنم. یک حوله انداخت رو بخاری، جوجرو گذاشت روش. رفتیم ناهار خوردیم. برگشتیم با یک صحنه بد روبه رو شدیم. سوووووووووووووووخته بود

دیگه شد بدتر از بد. هیچکس نمیتونست آرومم کنه