كندو
پسندها
527

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • گروه دوستداران حیوانات در باشگاه مهندسان
    http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/328681-***-بحث-و-شور-و-مشورت-و-نظرسنجی-پیرامون-برگزاری-مسابقه-ساخت-اسمایل-***
    مثل هميشه خيلي شعر قشنگي بود..خصوصا كه آهنگين هم بود...ممنونم دوست خوبم.

    پاييز يك شعر است
    يك شعر بي‌مانند
    زيباتر و بهتر
    از آنچه مي‌خوانند

    پاييز، تصويري
    رؤيايي و زيباست
    مانند افسون است
    مانند يك رؤياست

    سحر نگاه او
    جادوي ايام است
    افسونگر شهر است
    با اين‌كه آرام است

    او ورد مي‌خواند
    در باغ‌هاي زرد
    مي‌آيد از سمتش
    موج هواي سرد

    با برگ مي‌رقصد
    با باد مي‌خندد
    در بازي‌اش با برگ
    او چشم مي‌بندد

    تا مي‌شود پنهان
    برگ از نگاه او،
    پاييز مي‌گردد
    دنبال او، هر سو

    هرچند در بازي
    هر سال، بازنده‌ست
    بسيار خوشحال است
    روي لبش خنده‌ست

    من دوست مي‌دارم
    آوازهايش را
    هنگام تنهايي
    لحن صدايش را

    مانند يك كودك
    خوب و دل انگيز است
    يا بهتر از اين‌ها
    «پاييز، پاييز است!»


    روز دانشجو بر "سرکاران" امروز و "بیکاران" فردا مبارک باد:d
    تو را صدا کردم
    تو عطری بودی و نور
    تو نور بودی و عطر گریز رنگ خیال
    درون دیده من ابر بود و باران بود
    صدای سوت ترن
    صوت سوگواران بود
    ز پشت پرده باران
    تو را نمی دیدم
    تو را که می رفتی
    مرا نمی دیدی
    مرا که می ماندم
    میان ماندن و رفتن
    حصار فاصله فرسنگهای سنگی بود
    غروب غمزدگی
    سایه های دلتنگی
    تو را صدا کردم
    تو رفتی و گل و ریحان تو را صدا کردند
    و برگ برگ درختان تو را صدا کردند
    صدای برگ درختان صدای گلها را
    سرشک دیده من ناله تمنا را
    نه دیدی و نه شنیدی
    ترن تو را می برد
    ترن تو را به تب و تاب تا کجا می برد؟
    و من حصار فاصله فرسنگهای آهن را
    غروب غمزده در لحظه های رفتن را
    نظاره می کردم
    دشتها نام تو را می گویند
    کوهها شعر مرا می خوانند
    کوه باید شد و ماند

    رود باید شد و رفت
    دشت باید شد و خواند
    در من این جلوه ی اندوه ز چیست ؟
    در تو این قصه ی پرهیز که چه ؟
    در من این شعله ی عصیان نیاز
    در تو دمسردی پاییز که چه ؟
    حرف را باید زد
    درد را باید گفت
    سخن از مهر من و جور تو نیست
    سخن از تو
    متلاشی شدن دوستی است
    و عبث بودن پندار سرورآور مهر
    آشنایی با شور ؟
    و جدایی با درد ؟
    و نشستن در بهت فراموشی
    یا غرق غرور ؟

    اشک رازیست
    لبخند رازیست
    عشق رازیست
    اشک آن شب لبخند عشقم بود
    قصه نیستم که بگویی
    نغمه نیستم که بخوانی
    صدا نیستم که بشنوی
    یا چیزی چنان که ببینی
    یا چیزی که چنان بدانی...
    من درد مشترکم
    مرا فریاد کن
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا