چون تو جانان منی، جان بی تو خرم کی شود
چون تو در کس ننگری، کس با تو همدم کی شود
گر جمال جانفزای خویش بنمایی به ما
جان ما گر درفزاید، حسن تو کم کی شود
دل ز من بردی و پرسیدی که دل گم کردهای
این چنین طراریت با من مسلم کی شود
غم از آن دارم که بی تو همچو حلقه بر درم
تا تو از در، درنیایی از دلم غم کی شود
خلوتی میبایدم با تو زهی کار کمال
ذرهای هم خلوت خورشید عالم کی شود
نیستی عطار مرد او که هر تردامنی
گر به میدان، لاشه تازد، رخش رستم کی شود