دست بردار،زتو در عجبم
به در بسته چه می کوبی سر
نیست ،می دانی،در خانه کسی
سر فرو می کوبی باز به در
زنده،این گونه به غم
خفته ام در تابوت
حرفها دارم در دل
می گزم لب به سکوت
دست بردار که گر خاموشم
با لبم هرنفسی فریاد است
به نظر هر شب و روزم سالی است
گر چه خود عمر به چشمم باد است