میخانه
پسندها
0

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • بی شکوه و غریب و رهگذرند
    یادهای دگر ، چو برق و چو باد
    یاد تو پرشکوه و جاوید است
    و آشنای قدیم دل ، اما
    ای دریغ ! ای دریغ ! ای فریاد
    با دل من چه می تواند کرد
    یادت ؟ ای یاد من ز دل برده
    من گرفتم لطیف ،‌ چون شبنم
    هم درخشان و پاک ، چون باران
    چه کنند این دو ، ای بهشت جوان
    با یکی برگ پیر و پژمرده ؟
    پیشترها فقط چشم‌هایت را دوست داشتم
    حالا چین و چروک‌های کنارشان را هم
    مانند واژه‌ای قدیمی
    که بیشتر از واژه‌ای جدید همدردی می‌کند

    پیشترها فقط شتاب بود.
    برای داشتن آنچه داشتی، هربار دوباره
    پیشترها فقط حالا بود، حالا پیشتر ها هم هست
    چیزهای بیشتری برای دوست داشتن
    راه‌های بسیاری برای انجام دادن این کار

    حتی کاری نکردن خود یکی از آنهاست
    فقط کنار هم نشستن با کتابی
    یا با هم نبودن، در کافه‌ایی در آن گوشه
    یا همدیگر را چند روزی ندیدن
    دلتنگ همدیگر شدن، اما همیشه با همدیگر
    حالا تقریبن هفت سالی...!
    /

    دکونیک
    عشق انعطاف پذیر!
    «پنجره را به پهنای جهان می گشایم

    جاده تهی ست، درخت گرانبار شب است

    ساقه نمی لرزد، آب از رفتن خسته است

    تو نیستی، نوسان نیست

    تو نیستی

    و تپیدن گردابی ست

    تو نیستی

    و غریو رودها گویا نیست

    و دره ها ناخواناست

    جاده تهی ست

    تو باز نخواهی گشت

    و چشمم به راه تو نیست...
    تو نیستی وتپیدن گردابی ست. تو نیستی وغریو رودها گویا نیست ودره ها نا خوانا ست.
    گاه دلتنگ مي شوم

    دلتنگتر از همه دلتنگي ها

    گوشه اي مي نشينم

    و حسرت ها را مي شمارم

    و باختن ها را،

    و صداي شکستن ها را...

    نمي دانم من کدام اميد را نااميد کرده ام

    و کدام خواهش را نشنيدم

    و به کدام دلتنگي خنديدم

    که اين چنين دلتنگم.

    دلتنگم، دلتنگ...!
    خیلی وقت ها

    مهمترین حرف میان دو نفر،

    همانی است که هرگز به هم نمی گویند.
    داشتم فکر می‌کردم اگر مرا تنها بگذاری
    که یادم آمد تنها هستم.........................................................
    صد بار دگر هم اگر از این شانه به آن شانه کنی

    این شب صبح نمی شود

    وقتی دلت گرفته باشد...
    قطار میرود
    تو میروی
    تمام ایستگاه میرود
    ومن چقدر ساده ام
    که سال های سال
    در انتظار تو
    کنار این قطار ایستاده ام
    و همچنان به نرده های
    ایستگاه رفته تکیه داده ام
    باران مي بارد امشب

    دلم غم دارد امشب

    آرام جان خسته

    ره مي سپارد امشب

    در نگاهت، مانده چشمم

    شايد از فکر سفربرگردي امشب
    آه اي يقين گمشده، اي ماهي گريز

    در بركه هاي آينه لغزيده تو به تو!

    من آبگير صافيم، اينك! به سحر عشق؛

    از بركه هاي آينه راهي به من بجو
    خسته

    شكسته و

    دلبسته

    من هستم

    من هستم

    من هستم

    ***

    از اين فرياد

    تا آن فرياد

    سكوتي نشسته است.



    لب بسته

    در دره هاي سكوت

    سرگردانم.



    من ميدانم

    من ميدانم

    من ميدانم

    ***

    جنبش شاخه ئي از جنگلي خبر مي دهد

    و رقص لرزان شمعي ناتوان

    از سنگيني پا بر جاي هزاران جار خاموش.



    در خاموشي نشسته ام

    خسته ام

    درهم شكسته ام

    من دلبسته ام.
    سه روزه رفته اي سي روزه حالا
    زمستون رفته اي نوروزه حالا
    تو كه گفتي سر هفته مي آيي
    شماره كن ببين چند روزه حالا
    گاهي شعر سراغم را ميگيرد
    گاهي هواي تو
    تفاوتي نميکند
    هر دو ختم ميشوید
    به دلتـنــگي من...
    رفتنت...!
    چیزی نیست که تو برایش تصمیم بگیری

    رفتنت ، اتفاق می‎افتد
    حـتـا اگر بمانی

    و اتفاق نمی‎افتد
    حـتـا اگر بروی

    رفتنت را
    قلب من است که اگر باور کند..
    رقم می‎زند!

    نه پای تــ و
    اگر برود ... /
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا