.. اون موقه که پروژه نداشتم ماهی یه بار میومدم..الان که همه چی قاتی پاتیه دم به دقیقه اینجام و جالبناک اینجاست که هیچ احساس استرس و بدبختی و کمبود وقت و اینا هم نمیکنم
..من چیزی به ذهنم نمیرسه
...نخواستیمممم
..چشمم روشن..بدبختی ها و بشور و بساب و بپز و بخر و بیار واسه منه.... بخور و بخواب و لحاف و حلقه و اینا واسه توئه..تو اینهمه سال زندگی با مصوم یه لحاف واسه من نخرید تا اینکه مجبور شدم بیام موتورخونه جهنم زندگی کنم..
هیچیش نیست
..منو میگی!!.. یکی منو جمع کنه پلیز..الان جو منو گرفته ول نمی کنه.. قربون تو دخترم بشمم الاهی
..حالا نخواه بهت بگم کجای فیلم همچین صحنه ای داشت..منو وارد بازی های پیچیده نکن
....وای شانلی چه کنیم؟...خودت گرفتارم کردی خودتم باید درستش کنی.....
...اینجوریمو نبین..من خوشحالم..من در پوست خودم نمی گنجم الان..زنده بمووووون شانلی ( دیروز فیلم دیدم تاثیر گذاشته
).بیا همین موتورخونه..اینجا الان یه کم گرمه مثل کوره میمونه..زمستونا از بهشت هم میان اینجا گرم شن
زبون نیس که!!..نصف اون انرژی رو که زبونت مصرف میکنه میذاشتی واسه پروژه الان تموم شده بود
..الان جریحه (جریهه) دار شو.....(ولی ایندفه واسه اولین بار اسم پروژه رو نیاوردم..تو بای دیفالت تو ذهنت پروژه میبینی کلمات منو)
..میدونی چه صوابی (ثوابی!) داره...از موتورخونه جهنم میای بیرون
..سرتق..خوب کردم گفتم..
