راز شگفت انگیز شادی ! ... 
 روزی دختر جوانی در چمنزاری قدم میزد و پروانهای را لابهلای بوتهی خاری گرفتار دید.
 او با دقت زیاد پروانه را رها كرد و پروانه پرواز كرد و سپس  بازگشت و  تبدیل به یك پری زیبا شد و به دختر گفت: به خاطر مهربانیت هر  آرزویی كه  داشته باشی برآورده خواهم كرد.
  
 دخترك لحظاتی فكر كرد و گفت: میخواهم شاد باشم.
 پری سرش را جلو آورد و در گوش دختر چیزی گفت و بعد ناپدید شد.
 موقعی كه دختر بزرگ شد در آن سرزمین كسی شادتر از او وجود نداشت.
 هرگاه كسی از او دربارهی راز شادیاش سؤال میپرسید، لبخند میزد و میگفت: من فقط به حرف پری خوب و مهربان گوش كردم.
  
 موقعی كه پیر شد همسایهها میترسیدند او بمیرد و با مرگش راز شگفتانگیز شادی نیز با او دفن شود.
 آنها به او التماس میكردند: تو را به خدا به ما بگو پری به تو چه گفت: