حالا که عطر نفسهات را برام ارزونی کردی با من نامهربون این همه مهربونی کردی
حالا که عطر دل و راه دلامون یکی شد
آسمون پر ستاره ی شبامون یکی شد
روزگار سردی و یاسش مال من
همه سر فرازی و عشق و امیدش مال تو
سلام داداشی مهلبون
خوبی خوشی
میگما من یه یک ماهی رو نمیام
میخوام بشینم درسامو بخونم شاید تونستم لااقل یه درسی رو پاس کنم
شرمنده که نمیتونم بیام بهت سر بزنم
فدای مهلبونیات عزیزکم
مواظب خودت باش داداشی مهلبون
شاد و سلامت باشی عزیز
برای رسیدن چه راهی بریدم
دراغاز رفتن به پایان رسیدم
به ایین دل سر سپردم دمادم
که یک عمر بی وقفه در خون تپیدم
به هر کس که دل باختم داغ دیدم
به هر جا که گل کاشتم خار چیدم
من از خیر این ناخدایان گذشتم
خدایی برای خودم آفریدم
به چشمم بد مردمان عین خوبی است
که من هر چه دیدم ز چشم تو دیدم
دهانم شد از بوی نام تو لبریز
به هر کس که گل گفتم و گل شنیدم