یه بار تعریف میکردن خونه یکی از اقوامشون شمال دعوت بودن وقتی رفتن دیدن می میخانه به راهه
خودشون تنهایی رفتن توی اتاق و چشماشون رو بستن و شروع کردن به ویولن زدن بعد یه مدت که چشماشون رو باز کردن دیدن همه اومدن دورشون و دارن گریه میکنن
خیلی خوشحالم که این جور استادی توی یزد هست که حداقل واسه اعتقاداتشون حرمتی قائل هستن
و لحظات در کنار ایشون بودن جزء بهترین لحظات عمر هست
آره عزیز منم میدونم خیلی سخته...میگن اولش باید چند ماهی روهمینطور بزنی تا بتونی صدای خوب ازش در بیاری
من به خودم قول دادم حتی اگه یه روز هم از عمرم مونده باشه....باید ویولون رو یاد بگیرم
من هم محمدم.......میاندوآب آذربایجان غربی
ما میتونیم با هم دوستی و همکاری خوبی داشته باشیم
والا نمیدونم میخوام چیکار کنم. فعلا فقط میخوام تموم شه! شاید بعد یه استراحت مطلق و مفصل بشینم بهش فکر کنم!! الان حتی حوصله فکر کردنم ندارم!
مرسی به یادم بودی