گفتمش آن آشنای من کجاست؟
اندکی در چهره من خیره ماند
آشنای دور را گوئی که میارد بیاد
گفت او را می شناسم
بر لبش نام تو هر دم می گذشت
جز بیادت از لبش هرگز سرودی برنخاست
گفتمش اکنون کجاست ؟
گفت از اینجا رخت سوی خانه دیگر کشید
در حجاب سال و ماه از پیش چشمم پر کشید
قصه نگفته مونده , قصه ایی پر از بهونه
تو کدوم مسافر هستی , تو کدوم جاده نشستی
تو که حرمت سکوت رو , تو دلم ساده شکستی
دلم من شبیه جمعه , خسته از این انتظاره
باغ خشکیده ی قلبم , چشم به راه یه بهاره
بیا چشمام پر اشکه , بیا که پر از گناهم خسته ام
از روزای هفته , یه نشون بزار براهم
تویی عطر گل نرگس , تویی فانوس خیالم
نکنه باشی و نباشم , اینه کابوس خیالم
میشه از ته دل توی قصه تو رو باز هم آرزو کرد