سلام رضا
بو داستاني اوخي و ذهنيندكيني من سورا دنن!!!!
مرد تا صبح فکر میکرد نکند با این کار چهرهی خشنی از پدر در ذهنِ بچه ساخته باشد. زن تا صبح نگران و مشوش که نباید جلوی بچه...که حرمتِ مادر بودن...که شاید دیگر بچهاش هم از او حساب نبرد.
دختربچه تمامِ طول شب آرزو میکرد رضا - همبازی مهدکودکش– هیچوقت او را نزند