سلام عزیزم. حالت خوبه؟ چه خبرا؟
این جمعه سجاد داره میاد. برنامه احتمالا خواهیم داشت. ولی بعید می دونم بتونیم بریم شیرخوارگاه. یه سری مشکلات پیش اومده که یه مقدار محدود شدیم فعلا.
عمو جان اگه با مشت روی دکمه ها نکوبی، این کی بورد حالا حالاها واسه ت کار می کنه.
من که بالاخره به این مخزن تو دسترسی پیدا می کنم
این میلان که پولیه شکلک هاش؟!
نیست؟!!!
خب
مجبورم احساساتم رو در همون قالب کلمات بیان کنم
ولی می دونی آمنه جان عزیزم
آخه احساس نابی که من به تو دارم در کلمات نمی گنجه
یه لحظه وایستا
آهان
اینم احساسم:
نه بابا. چرا فراموش کنم؟ من عمو شدنم و با شما شروع کردم.
نمی دونم آمی جان. ولی اواسط مرداد احتمالش هست که بریم رفیده. من که آخرین بار همون اسفند ماه بود که رفتم. دلم واسه عباسم یه ذره شده.