kamrava
پسندها
2

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • نمیشه .............شب بخیر فقط اگه پیشم بودی خوب میشدم پوریا
    میدونستم الان میخوای از حجاب بگی شاید حرفت درست باشه
    وااااااااای پوریا اخه این چه وضعه دلداری دادنه من میگم حالم خوب نیست تو بیشتر دیوونم میکنی.اخه چه ربطی داره
    امشب حالم خوب نیست نمیتونم روی حرفات تمرکز کنم منو ببخش باید برم
    نمیدونم گاهی اوقات فکر میکنم هر کی نگام میکنه از روی هوس بهم نگاه میکنه خیلی حس بدیه
    میدونم با اون فرق میکنی میگم شاید تو هم به یه دلیلی رهام کنی
    نمیتونم بمونم باید برم الان مامانم بهم گیر میده
    اونم میگفت گه یه روز صداتو نشنوم دیوونه میشم اگه با تو ازدواج نکنم تا اخر عمر تنها میمونم ولی حالا چی
    پوریا می ترسم این تب تند تو زود سرد بشه مثل اون
    پوریا من یه بار له شدم نکنه تو هم همینکارو باهام بکنی به خدا دیگه تحمل ضربه خوردنو ندارم
    سلام مهمونی خوش گذشت.از این نگرانم که تو هم بی وفا بشی
    اومدی بهم بگو که چه خوابی دیدی و اینکه پسر عمت چی گفته
    پوریا من خیلی نگرانم......................احساس خوبی ندارم
    نه خیر من با تو دوست نمیشم:mad::mad: در ضمن هر روز اس نمیدم:razz::razz:
    سلام بلاخره پیدات کردم من دیگه میرم بعدا بهم درخواست دوستی بده خداحافظ عزیزم
    سلام سلام
    مرسی از امتیازتون!
    اگه نتونستین سایت و ببینین:
    پزشکان بدون مرز
    سرمايه عمر ادمي يك نفس است

    اين يك نفس از براي يك هم نفس است

    با هم نفسي گر نفسي بنشيني

    مجموع حيات عمر اين يك نفس است
    کشته و زخمی زیاد داشته خدا بهشون رحم کنه
    مامانم میگه یه بار اون مقعها توی ماشینشون بودن و توی مسیر میرفتن که میخورن به ترافیک بین راه بعد باخبر میشن که جلوتر از ماشینشون اشرار ریختن تو اتوبوس و مردمو دارن قتل عام میکنن ولی بابای من چون آدم زرنگی بود به هر نحوی شده در میره تازه مامان بیچارم حامله بوده.باید بیایو بابامو ببینی واست یه چیزایی از اون موقع ها میگه که دیوونه میشی ولی بابا از اون آدمای قالتاق بوده که صد تا مث اونارو تو جیبش میکرده یعنی خیلی زبون داره
    خیلی آدمای پستی هستن ما هم یه مدت خاش توی زاهدان زندگی کردیم ولی من خیلی بچه بودم میگفتن اون موقع ها کسایی که تو دادگستریو اینجور نهادها بودن رو میکشتن به خصوص اینکه بابای من اون موقع فکر میکنم نماینده ی رییس دادگستری بود. یه بار شهرکیرو که توش فقط خانواده های نظامی زندگی میکردنو به گلوله بستنو کشتن خوشبتانه ما توی اون شهرک زندگی نمکردیم والله تا الان ده تا کفن پوسونده بودم بابام هم میگه یه بار رییس ادارشونو گروگان برده بودن.
    حالا تو بساط ازدواجو جور کن بچه رو یه فکری مینیم.این پیامارو هم پاک کن خوبیت نداره کسی بخونه
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا