tanhatarin_asb-3
پسندها
644

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • مهناز تو رو خدا يك خبري بده دارم ميميرم......................كجايي پس.............خدا جون
    مهناز كجايي پس چرا امروز خبري ازت نيست دارم دق ميكنم
    تو يك ساعت پيش اومدي اون وقت واسم پيام نزاشتي ................باشه
    ديدي بچه ها چه فضول تشريف دارند...............ببين چي واسم نوشته
    اي بابا چقدر مامانت گير ميده خوب يكم خودت رو لوس كن ديگه ناز كن واسش
    اگر پدرم اين كارها رو واسم نكنه يعني خيلي......
    از من ميترسي؟ چرا

    اين رو شوخي گفتي ديگه آره
    خونوادگي؟ ولش كن ديگه

    ببين من پدرم و مادرم واسه ي بابي بزرگ و مامان بزرگ خونه ساختند از همون روز هاي اول زندگي با اون همه بدبختي كه خودشون خونه نداشتن و توي يك اتاق كنار پدربزرگ و مادربزرگم زندگي ميكردند

    پدرم واسه عمو هام عروسي مجلل گرفت توي اون زمان خودشون هرچيز مد بود واسشون تهيه كرد

    واسه عمه كوچيكم همين طور

    به عموم كمك كرد تا خونه گرفت

    من نميخوام اين چيز ها رو بگم

    ميخوام بگم يعني براي من كه پسرش هستم اين كار رو نميكنه؟
    تو به پدر مادر من احترام زياد بزار اون وقت ببين چي ميشه
    من اصلا از اون مردهاي نيستم كه بخواد خونم مرد سالاري باشه اينو بايد تا الان فهميده باشي

    ما قراره با هم زندگي كنيم نه رقابت
    نه اينجا مثل پادگان نيست .........مطمئن باش اگر تو به پدر مادر هم لطف كني اونا هم تو رو دوست دارند بيشتر از اون چيزي كه فكر كني

    ببين زشته نميشه خوب نيست
    هيچ چيز محال نيست

    همت بلند كن كه مردان روزگار ز همت بلند بجاي رسيدند
    من و مادرم مثل ما به هم علاقه داشتن فكر كنم بتونن من رو درك كنن شايد هم با هم برخورد كردند البته بعيد ميدونم بر خورد كنن چون همونجور كه گفتم مهربونن
    ما كه همديگر رو ديدم

    اگر نيومديم ساري خب آخرش مجبور ميشيم به خانواده هامون بگيم جريان چي بوده ديگه
    ولي مطمئن باش بياي اينجا با مادرم خيلي راحت هستي
    ببين من اون با هم دوستيم اما همونجور كه گفتم دوست هاي دروغكي

    باهم پارك ميريم .......... پياده روي ........

    اما خيلي با هم اختلاف نظر داريم دقيقا دو نقطه مقابل هم هستيم.....به خاطر افكار هاي مخالفمون هم به خون هم تشنه هستيم........................
    خوب پس انتظار داري كجا زندگي كنيم ..................ميايم شهر خودمون ديگه
    ميگم تو با پدر مادرت راحت هستي؟ منظورم واسه ي درد و دل

    من پدر مادرم خيلي دوستم دارند خيلي هم مهربون هستند ............. ولي خجالت ميكشم با هاشون دردودل كنم
    اون كامپيوترش داغون شده اون پيام رو هم از كافي نت گذاشته بود شايد حالا حالا ها نياد سايت
    حتما ميارمت شهر خودمون ....................... پس انتظار داشتي كجا بريم؟
    بلد نيستي................ خوب از گرسنگي ميميريم كه عزيزم

    خوب برو پيش مامان مريم كارآموزي
    خوب اصل اين بود كه گفت ببخشيد ........به عبارتي گفت غلط كردم
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا