بغضتو بخورم نفس
تو که خوب میدونی این چیزا عوض بشو نیست
پس باید باهاشون بسازیم
یادته چند سال قبل من یه شب داشتم از جنگل آب میاوردم ، بعدش چشمم افتاد به اون دستبند پشت ویترینِ مغازه؟ اما هیچ ژان وارژانی اون دستبند رو برای من نخرید تا اینکه آقای تناردیه اونو برای دخترای لوسش خرید
بفرما قارت....