نزدیکتر بیا..خیلی از تپش های این قلب ضعیف رنجور دور شده ای.بیا ای هوا می خواهم نفس بکشم.بیا ای صبور می خواهم با تو بگویم.بیا ای همه می خواهم سپاس گویمت.می خواهم سیر ببینمت ...
نگاهت را به من بسپار،نگاهم را بگیر از من
که قلبم بی تو طوفانیست، هوایم را بگیر از من
صدایم بی تو بغض آلود، نگاهم بی تو غمگین است
در این دنیای خواب آلود، توانم را بگیر از من
بیا با من ،بمان با من، که بی تو باز تنهایم
در این تنهایی آرام، نوایم را بگیر از من...
در يک روز خزان پاييزي پرستويي را در حال مهاجرت ديدم به او گفتم:
چون به دياريارم ميروي به او بگو دوستش دارم
ومنتظرش مي مانم. بهار سال بعد پرستو نفس نفس زنان آمد و گفت:
دوستش بدار ولي منتظرش نمان