ی
پسندها
14

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • منی که مایه ی ننگم به حد رسوایی
    چگونه از تو بخوام به دیدنم آیی؟
    چو خویش یار تو دیدم چه خوب فهمیدم
    عزیز فاطمه ، مهدی چقدر تنهایی!
    یکی اون مترسکه چیه فرستادی
    بیام کچلت کنم :whistle:
    نبینم از این عسکا دیگه واسم بزاری و الا تو که سحری رو میشناسی :w02::w07::w08:
    عکسای خوشگل بزار:w05: نمیگی دل سحری نازکه یهو میترسه
    حالا عیبی نداره :razz: میبخشمت به شرط اینکه آخرین دفعه ات باشه :w44:
    یکی خوبم و گلم واست حافظ باز کردم بخونش
    چون شوم خاک رهش دامن ببفشاند زمن
    ور بگویم دل بگردان رو بگرداند زمن

    روی رنگین را بهر کس مینماید همچو گل
    ور بگویم باز پوشان باز پوشاند زمن

    چشم خود را گفتم آخر یک نظر سیرش ببین
    گفت میخواهی مگر تا جوی خون راند زمن

    او به خونم تشنه و من بر لبش تا چون شود
    کام بستاند ازو یا داد بستاند زمن

    گر چه فرهادم به تلخی جان برآید باک نیست
    بس حکایتهای شیرین باز میماند زمن

    گر چه شمعش پیش میرم بر غمم خندان شود
    ور برنجم خاطر نازک برنجاند زمن

    دوستان جان داده ام بهر رهانش بنگرید
    کو به چیزی مختصر چون باز میماند زمن

    صبر کن حافظ که گر زین دست باشد درس غم
    عشق در هر گوشه ی افسانه ی راند زمن
    سلام عزیز دلم
    غصه نخور یکی جونم
    حال منم عین توه عین تو ... امروز همش تو فکر بودم نمیدونم چرا؟
    ولی هر چی هست که دلامون بهم نزدیکه
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا