افتخار که زیاد میکنم.
نمیدونم چی بگم.با اینکه نمیشناسمت ولی خیلی ناراحت میشم وقتی اینجوری میگی.ادم گاهی اوقات یه حرفهایی داره که به هیچکی نمیتونه بگه و بارش رو دلش سنگینی میکنه.ولی همونطور که خودت گفتی ادم اخرش به خدا پناه میبره.و البته خدا هم کمکش میکنه.طوری که خودش هم نمیفهمه.من خودم خیلی اوقات احساس میکردم به خدا نزدیک نیستم ولی ازش خواستم کمکم کنه و اونم کرد.تو هم بخواه........
ترم آخر کارشناسی شیمی کاربردی.تهران میخونم.یکی از دانشگاههای دولتی(عین عقده ای ها خواستم بگم دانشگاه دولتی میخونم)امسال ارشد شرکت کردم.خدا کنه تهران قبول شم
آخی !!! چرا؟به خاطر فوت پدرتون؟بازم تسلیت میگم.خدا خودش صبرش هم بهت میده.یه احساسی راجع بهت میکنم.نمیدونم درسته یا نه؟فکر میکنم غصه هاتو میریزی تو دلت.چون تک پسری و همه از تو انتظار دارن و از طرفی نمیخوای مادرتو ناراحت کنی درد دلتو به کسی نمیگی.
ببخشید فکر کنم ناراحتت کردم.معذرت میخوام
فامیلهای ما مسافرتهاشونو رفتن تازه دارن میان دیدو بازدید!تازه ما هم بای پس بدیم.فکر کنم ما تا اخر تابستون عید داریم!امروز هم کوئیز آز جداسازی داشتم چون مهمون داشتیم نتونستم بخونم از 8 نمره 4 شدم