اره!!!
شوخی میکنم ولش کن خودش ول میکنه اگه خدا بخواد!!!
شوخی میکنم ولش کن خودش ول میکنه اگه خدا بخواد!!!
-
یه جوری که نفسش بند بیاد اره!!!
ایشالله فرجی بشه!!!واسه خودش میگه بابایی یه مدت رفته بود رو اعصابم بی محلی هم از رو نبردش!
حالا شاید یهو رگ غیرتش زد بالا واس برادر شوهرش هم!!!
کاش بیان و سوغاتی بهتری رو تحویل شوهر و برادر شوهرشون بدن!!!
بله صد در صد!!!!زن عمو هم هستن؟؟؟؟
ماااااااادر جان!!!غیرتت کجا رفته بابایی!!!!
کجاشو میخوای بگو خودم بهت بگم!!!!
داداشت مگه خونه خودش نیست؟میگم هنوز سوغاتی میخوای حتما؟؟؟!!!
بهش گفتم بابایی بیاد ادت میکنه....
یعنی منم مجبورم اعتماد کنم بهت؟!!!!
در مدیریت خلل وارد شد؟؟!!!
الان میگم ادت کنه...
چه شود!!!!!!!!نگرانت شدم یهو!!!!
قدمت رو چشم بابایی استرس نداشته باش یه طوری میشه!
فقط خدا کنه داداشم سرو کله ش پیدا نشه!
من دخملتم بابا جون
افرین که اعتماد میکنی من که کاریت ندارم اما خانواده مو مطمئن نیستم!!!
منتظریم!!!
خواهش میکنم به کارت برس
بابایی خیلی دیر جواب میدی امروزاحواست کجاست؟؟؟!!!!
گولت بزنم که چی بشه؟چی کار کنم مثلا؟
برعکسشو من چه جوری مطمئن باشم؟!
تو چاره دیگه ای نداری اگه بوس میخوای باید به من اعتماد کنی!!
خب تو بیا خونمون!!!
راستی...می خواستم خواهش کنم این بار برای من دعا کن! همین یه بار...به خاطر من!
بابا کنترل پروژه که اینجا خیلی کاربرد داره منم هر جا رفتم تو همین زمینه کار کردم...
فعلا پژمان من رفتم!بای!
[IMG] [IMG]
خوبه؟
حاجی چرا منو خبر نکردی که اندر حکایت نگاشته ای...
مگه نمیدونی من عاشق اندر حکایتم
نه خیرم...منم فککر می کردم می رسم...سرشار از امید بودم...اما اشتباهم این بود که به جای دعا آرزو می کردم!!
فروغم خیلی وقته اسممو می دونه مثل تو نیست که گول مهرانو بخوره!
راستی زمینه کاریت چیه؟؟
جااااااااااااان؟؟؟میشه از راه دور بفرستمش؟؟؟!
دوست داشتم به جای آرزو برام دعا می کردی...آخه می دونی من که تا حالا به آرزوهام نرسیدم...تو رو نمی دونم
پدر جان سر چهار راه فکر نمیکنی یکم....؟؟؟!
چی بهتر از یه ماچ گنده به بابایی؟؟؟!
ا مگه تو نرفتی؟باشه چشم یه سوغاتی خوب بهت میدم!!!
خب پس سوغاتیت کو؟؟؟؟
ممنون بابایی جای شما خالی
به شما خوش گذشت؟
من باید سوغاتی بیارم؟؟؟ -
بارگذاری...
-
بارگذاری...
-
بارگذاری...