چاکریم داداش
خودت روبراه باش بقیه حل میشه خود بخود
حالا با مهران هماهنگ کنین من منتظرتونم
بزار یه مچی بندازیم یه منچی بازی کنیم ببینیم زور کی به کی میرسه!
سلام داداشم
خیلی اقایی
چاکریم عزیز
راستی به این سپیده بگو به عموغلی من کسی چپ نگاه کنه ما هم راست نگاش میکنیم دیگه
زورمون که نمیرسه چیکار کنیم!!دی:
حالا ببینم چیکار میکنینا
پژمان جان بابت پستت ممنون
ولی من آخرش نفهمیدم که شعار زرتشت که در تایپیک نوشته ام اشتباه شده یا ترتیبش رعایت نشده
لطفا صحیحشو برام بگو و اگه دلیلی هم داره بیان کن
ممنون
حاجی این سپید چی میگه؟؟
دقت کن میخوایم بریم اردبیل خونه سجاد! اون قطعا به ما ملحق میشه! یعنی ما به اون ملحق میشیم
حاجی یه تز دیگه به سرم زد، آخرای فروردین بریم خوروموا ... شاید اون دشت پر از شقایقش پذیرای ما باشه
نه راضی نشدم...
تا اونجا که میخوایم بریم ..من اونجا یه کاری دارم خیلی مهمه ...
باید با یه ماشین یه چند باری از روی اون رفیق بی معرفت عمو سجاد رد بشم تا دلم خنک بشه ...
اگه راضی هستین و قبوله من بیام ...
نه خیر....
بازم منو جا انداختی.....
من و تو و مهران .....در ضمن داداش سهیل و امی جونمم هم باهامون باید بیان ..اونجا حالا میخوای به عمو سجاد هم بگو بیاد ...
یعنی امروز؟؟
نه من از ترافیک بدم میاد، این دو روز هم کار دارم
سختش نکن، من میخوام روزهای آخر باشه که یه حالی اون اواخر کرده باشم! الان برم که یادم نمیمونه!!